... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

دیدها

این چند وقته کودکی مدام میان خوابهایم می چرخد، سرگردانی اش را کم و مبهم حس میکنم، یک وقتایی از روز به فکرش می افتم و به بودنش و چرا بودنش در کل و برای من بودنش بالخصوص می اندیشم.

هرچند تقلایم برای پیداکردن آن افق دور و خیلی دوری  که مدام از نگاه نرم و سنگینش چکه میکند به جایی نمیرسد اما شیرین است.... اصلا انگار خودش، همین خودش ، حتی بی سمت نگاهش حامل معنایی است دوست داشتنی ازاونها که دوست داری باشند و دچارت کنند.

--------------------------

پ.ن: این چند وقته همش وسوسه می شوم به چشم ها خیره شوم، نه چشم ها، چشمداشت ها، افق ها، در عوض مراجعه به تئوری های جورواجور، به نوعی درمیدان دیدِ دیدها قرارگرفتن!! . براستی اون ته تهای نگاه آدمها کجاست؟

نظرات 2 + ارسال نظر
سر ویراستار جمعه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 23:43

اون بچه منم. کودکیامه تو خواب میبینی و الان بهم رسیدی.دیگه دنبال کشفش نباش که اون معصوم کیه. خب دخمل خوب؟
از بس خندیدم تا همین کامنتو گذاشتم.

میدونی!
منم نظرتو باگویش پر جیغ و دادت که آدمو کر میکنه خوندم و خندیدم. تو کجاااایی ؟؟؟

سر ویراستار شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 15:22

نه اتفاقا با جیغ و داد نگفتم. تو سالن مطالعه بودم و کامنت گذاشتم. سرمو گذاشتم رو میز و تا تونستم آروم خندیدم. داشتم می ترکیدم از خنده. زیر سایۀ شما منطقه ایثار هستم. تشریف بیارید، خوش آب و هواتر از پردیسانه.

هرجاهستی سلامت باشی رفیق و لبت خندان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد