... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

سفرنامه چهارمحال و بختیاری

نه که مخالف تکنولوژی باشم، نه، ولی گاهی دوری از تکنولوژی و عجین شدن با طبیعت هم تجربه ی پر توشه ای میتواند باشد. گرچه فرار از این سلطه مسلم دیگر تقریبا از محالات است و حضور تنهایی کش واتس آپ، سرک کشیدنهای اس ام اسی گاه و بیگاه، فرصت سوزیهای چشمهای چند پیکسلی  و سکوت کشی حنجره های باندی حتی در دورترین روستاهای چهارمحال و بختیاری هم برسرت سنگینی می کنند

در مواجهه با هستی، همیشه به این نتیجه رسیده ام عالم پر از صداست، پر از آوا، پر از حرف، هستی همه جور صدا دارد؛ صدای دلخراش، خشن، نرم و لطیف و صدای مهربان و آرام.

مطمانم قوی ترین موسیقی دان عالم هم قادر نیست یک خط موسیقی جاری در تالاب چغاخور بلداجی را اجرا کند. کاش میشد صدای سکوت جاری زیر تک درخت واقع روی اون تپه سرسبز رو، ضبط کرد، کسی چی میدونه شاید اگر نشست و برخواستت با طبیعت بیشتر بشه حافظه ات این قابلیت رو پیداکنه. ترکیب صداهای برخاسته از دل تالاب با فضای احاطه شده از کوه های سر به فلک کشیده چنان با قدرت ده ریشتری زمینه ی وجودت رو در هم می ریزه و اونو از هر نقطه با خاصیت و بی خاصیت در حال جولان می کنه و می کشونه به درون خودش که سبک می شی و در سرِِ نای تالاب رها، «دراینجا» بودنت، فقط خودش هست، یک پایت اینجا و یک پایت فرای اینجای نیست، انگار همه اش حضوری، نمیدانم در این «دراینجا» یت ، از ذهن هم خبری هست یا به کما رفته است؟ تصویر قشنگی است این خطاب «کلمه» بودن به مخلوقات حالا که فکرش را می کنم .

 

وقتی سر کلاسیم یا کتابخانه یا مشغول آزمون چگونگی ها در آزمایشگاه، هستی را به نوعی مصادره می کنیم،

 اونو به بند می کشیم، بندِ ذهنِ کانالیزه خودمون، یک جورایی تنگش می کنیم، برای فهم هستی می شود  به هستی گوش داد، هستی رو شنید، با هستی قاطی شد. نه که دانش بد باشد و بیجا، نه، ولی چرا باید دانایی را خلاصه به دانش کرد؟

بازهم شاعر بی قافیه و ردیف و واژه درونم بیدار شد.

 -------------------------------------------------------

1- کشفیدم سنگ مرمر هرات تا روستای بلداجی چهارمحال بختیاری هم رسیده است.

2- کشفیدم اندر اهمیت مفاخر تاریخی یک ملت اینکه وقتی سر از یک منطقه خیللللللللللی دور در بیاری بی هیچ مونه ای برای مردمان آن سامان آشنایی....

3- کشفیدم یکی از ضروری ترین برنامه های دولت ها توسعه متاوزن سراسر جغرافیای یک کشور است، در غیر ا ین صورت نیروی انسانی جوان تحصیل کرده این مناطق در اثر مهاجرت هم خودشان نفله می شوند هم چهره توسعه یک کشور را کاریکاتوری میسازند.

4- هم اتاقی ام که دانشجوی دکترای حقوق جزا، وکیلی مبرز و قاضی نیز هست در این سفر مسیر حرکت گله کودکی هایش را به ما نشان داد؛ مخاطرات چوپانی برای دخترکی مدرسه ای، مار و عقربهایی که روزی جلوی راهش سبز شدند و خارهای راهی که شرح پیاده روی هایش را درحافظه دارند.

 گفتم: دختر تو با این رزومه چوپانی ای که داری از پس هر پرونده حقوقی بر میای هااااااا.

5- کشفیدم هدایت گله های گوسفند هم بر عهده یک قوچ است، این موضوع منو به فکر فرو برد؛ آیا این قضیه مربوط به فرهنگ چوپانی ماست یا فرهنگ چوپانی جهانی!!! خب! به نظرم این قضیه نتایج مهمی میتونه برای مطالعات زنان داشته باشه.

6- کشفیدم تالاب بین المللی چغاخوار بلداجی را از دست نباید داد.

نظرات 4 + ارسال نظر
عمو دوشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:36

خوش به حالت. دیدارهای ناب و احساس های زیبا. خوش به حالت با کشف هایی که داشتی .
چیزهایی که از جنس ادراک حضوری است. نوعی درک درونی .

خیلی قشنگ بود عمو.

محمدی دوشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 17:11 http://reflexion.mihanblog.com

در مورد کشفیات شما در بند5 لازم میبنم یک توضیح اضافه کنم؛صاحبان گله معمولا یک قوچ از بهترین نژاد را در گله خود حفظ میکنند و معمولا سن این قوچ به 15 سال هم می رسد؛اما اینکه هدایت گله به عهده قوچ باشد همیشه اینطور نیست؛ سالمندترین حیوان یا جسور ترین حیوان میشود راهنمای گله...راستی نقش سگها را هم نباید فراموش کرد؟!من فیلمی دیدم که در آن یک گله دار استرالیایی تنها از طریق دستورهایی که به سگ خود میداد تمام گوسفندانش را به آغل هدایت میکرد.
اما در میان گله های وحشی ان نوع حذفی( ذبح یا فروش) که در میان گله های اهلی هست وجود ندارد؛ بنابراین نر گله هرسال از طریق مبارزه مشخص می شود...اما جالب است که حضور نر بیشتر در فصل جفت گیری اهمیت دارد در باقی فصول همراهی با گله بیشتر مختص ماده هاست..در مورد فیلها که اجتماعی ترین موجودات در میان پستاندارن هستند قضیه ای بگونه ای است که جز در فصل جفت گیری؛به هیچ نری اجازه بودن با گله را نمی دهند؛اما جالب ترین موجودات در همسرداری گرگ ها هستند و عفیف تر از آنها عقاب ها..

اما در نهایت در تعمیم نتایج شما از گله های گوسفندان به انسانی انسانی..اجتماعات انسانی متشکل از زنها و مردهاست؛نه میش ها و یک قوچ؟!!پس درست نیست رهبری رو به یک قوچ تشبیه کرد؟!!اما در برخی ادیان انسانها رو به گوسفند و رهبر دینی رو به چوپان(انسان نه قوچ) تشبیه شدن؟!ا
راستی در هیچ گله ای از حیوانات این فرهنگ را مشاهده نمی کنیم که نر برتر از نرهای شکست خورده و عقیم شده برای حفظ و پاسبانی از حرمسرایش استفاده کند چیزی که در طول تاریخ بشری ما به وفور دیده شده...

آفرین .... عجب اطلاعاتی داری بانو.

سر ویراستار چهارشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:46


خوش به حالت که رفتی و این همه رو کشفیدی.

جایت خالی بود رفیق.

چوپان دوشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:15

رهبری گله بر عهده ی قوچ.نیست.به عهده ی یک بز نر عقیم شده است.نقش قوچ فقط حفظ کیان خانواده است.....همون جلوگیری از انقراض نسل.همون چیزی که الان نگرانشیم.....در کل جامعه گوسفندی نظم و قاعده خودش را دارد که با یک سفر آن را نمیشود کشف کرد...مثلا شما میدانید کریز چیست؟یک اصطلاح کاملا تخصصی در فرهنگ چوپانی....زمانی را میگویند که گوسفندان برای فرار از گرما دور هم جمع میشوند و سرشان را زیر سایه هم میبرند ....البته یکی مثل همسر من که بیخبر است میگوید گوسفندان دارند مشورت میکنند....اما یک چیز دیگر خانم دکتر...شما کشف کردید چوپان برخلاف داستان های بی اساس فارسی صادق ترین فرد است و درغگو وصله ی همان نویسنده ایست که چوپان را دروغگ نامید و پطرس فرنگی را فداکار نامید...چون پطرس انگشتش را فدای اطرافیان کرد.اما نمیدانست چوپان از جان میگذرد.نمیداند انگشت که هیچ تمام دست و پا ی چوپان با خارو خاشاک نوازش میشود.نمیداند آفتاب داغ مرداد ماه در بالاترین نقطه کشور چه سوزی دارد.نمیداند تشنه و گشنگی در دل کوه چه دردی است نمیداند حسرت یک چرت با آرامش چه زجری است نمیداند نمی داند...فداکاری را برایمان به دروغ تعریف کرده اند! ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد