... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

واقعه

باغ ارغوان نوستالوژی پریشانی، گنبد مینا نوستالوژی حیرت، ارغوان نوستالوژی جنون، دودعود  نوستالوزی پرواز، چرا رفتی  نوستالوزی بغض.


-----------------

بعد مدتها تفکیک حافظه امروز به فکر بازیابی حافظه جانبی ام افتادم که نوستالوژی باران شدم، سنخ نوستالوژیک زدگی من از اوناست که گذشته رو تمام بعدی به حال میاره. گذشته ای که موقع حال بودنش بارها تصمیم گرفته بودم به نحوی ثبتش کنم ولی در وقفه های پی در پی بریدگی از عادت یادم رفت بهوش بیایم و هوشیارای ام را حک نمایم، حالا که فکرش را می کنم تاریخِ من پرِ غفلت و حضور است؛ حضورِ واقعه های نامیرا ، از آنها که بدون کاغذ و قلم و عینک با یک گوشه چشم التفات رستاخیز بپا خواهند کرد.



نظرات 1 + ارسال نظر
اسکندری دوشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 13:57

چقدر بیان لایه های پنهان درونی سخت و شاید حتی ناممکن می نماید. خصوص همین غم غربت ، یا غم یادآوری کسان یا دورانی که در خط گذران زندگی فراموش شده یا دور افتاده بودند. همین حس بی پنهانی یا حس پراکندگی که همه ما تجربه میکنیم ولی بیانش بس سخت است.
اینک به قلم برخی از رمان نویسان که دست پری در بیان ضمیر پنهان قهرمانان داستان هایشان دارند باید صد آفرین گفت . کسانی چون میلان کوندرا ؛ هنری جیمز و...

واقعا صد آفرین.
تصور کنید اگه تاریخ رو بدن امثال من بنویسیم چه شود!!!!!! هیچی ازش نمی مونه جز چند خط مفهوم سازی های تاریک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد