امروز وسط یک مجلس کاملا زنانه گیر کردم؛ نه یک ساعت، دو ساعت که نزدیک هفت ساعت. اصلن هم به روی خودم نیاوردم آخر عاقبت این وقت سوزی ها چه بر سر پایان یک پایان نامه نویس خواهد آورد؛ فقط مشاهده کردم؛ یک، دو، سه، چهار، شایدم
و پنج ، بله، با جمع کوچک پنج نسل از زنان هراتی الاصلِ تمام عمر ساکن هرات در آمیختم بی آنکه متجاوز از سی جمله بر زبان آورم.
«نیست سودگی» در نسل اول، «تکیدگی» در نسل دوم، «امید تهدید شده» در نسل سوم، «رگه های زندگی» در نسل چهارم و «هست آغشتگی» در نسل آخر نتیچه مشاهده یک روزه ام بود.
نسل سوم بیش از همه از واقعیات تاریک سیاسی - اجتماعی جامعه سردرمی آورد و بوی بد بختی های احتمالی پیش رو مشام جانش را آزرده داشت، نسل سوم دیگر تابِ زنده بلا ، مرده بلایی را ندارد، انتظارش از آسمان اینست: « مرگ یک بار، شیون هم یک بار».
فامیل من اما این روزها تا کنار هم جمع می شوند به رایزنی در باره نقطه ای می پردازند که قرار است فصل دوم آوارگی شان را درخود رقم زند.
آخر دل شدن، شد آوارگی؟
امید می رود که نشود.
آخر دل شدن چه ربطی به اوارگی داره؟ ما که نفهمیدیم!
قربونت برم با این پرسش های ربطیانه ات رفیق!!
راستی شرمنده از بابت سی دی ها، کسی از دیار شما به این سامان نمیاد که برات بفرستمشان. فک کنم باید تا برگشت خودم صبر کنی .