... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

چشمها را باید شست ....

وضعیت هست و باید ما هم قصه ای دارد در خور تامل و درد حالا که فکرش را می کنم. 

در حوزه مباحث اخلاقی وقتی بین اخلاق، عرف و زیبایی شناسی، به عنوان سه منبع مهم هنجار گذار تعارض پیش بیاید اولویت با اخلاق است . 

 اگر این ترجیح  را یک بایدِ مهم عقل عملی بدانیم،مشخص می شود  «هستِ» ما خیلی با این «باید» فاصله دارد. می بینی خلق الله به رنگ و فرم لباس و سبک راه رفتن و درجه نگاهت کار دارند و مصرند آنطور باشی که عرفِ بیمار و نگاه زیباشناسانه خاص خودشان  اقتضا می کند  اما تا جایی که جا داشته باشد به دروغ و تزویر و خودرایی و چشم و هم چشمی و دو بهم زنی و ... مجهزن. 

امشب یکی از همین مجهزها که فکر کنم نگاه  زیبایی شناسانه اش را نسبت به پوشش دور و بریها با وحی نبوی اشتباه گرفته بود و  داشت خودش را می کشت اعتراضش را به هر نحو ممکن اعلام نماید، آخر مهمانی آموزش درغگویی برای خلاصی از موقعیت های چالش زا می داد.

والا به سقراط درونم حق می دهم خودش را از غم این وضع تربیت اخلاقی مان حلق آویز کند. 


گرت تامسن، یک بحثی در باب ارزشهای غیرنگر و ارزش و اهمیت اشتراک ما در ارزشهای غیرنگر(ارزشهای مطرح برای دیگران) دارد که وقتی آنرا کنار تجربه تفاوت در میان آدمیان می گذارم در ذهنم معنای عمیقی پیدا می کند.از نظر تامسن وارد شدن به زیست جهان دیگری و دیدن جهان از قاب نگاه او برای زندگی، ارزشمند است و از نظر من راز زندگی و زیست مسالمت آمیز و آرام در چنین ارتباطی است.

خوب که فکر می کنم اینقدر که ما علاقه به تغییر دادن داریم ظرفیت هضم تفاوت و تنوع را نداریم برای همین است که شرایع در میان ما آنقدر چاق می شوند که از ریخت و روح می افتند. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد