... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

تصادف

آخ که چه بد دردی است این گیر سه پیچ بودن!!

------------

پ.ن: امروز نیت کردم یک پست جدید بنویسم، داشتم خوب پیش می رفتم ، تقریبا هشت خطی نوشتم ولی وسطاش خسته شدم و حوصله ام سررفت لذا منصرف شدم. اون موقع نمیدانم چه فعل و انفعالات کیبردی ای  رخ داده که جمله اول نوشته ام منتشر شده است. خودمم امشب از دیدن این پستم شوکه شدم، ولی خب بلاخره تهی از معنا هم نیست، پس می تواند سرجایش بماند.

پ.ن: من همچنان از ظهر تا حالا گیر سه پیج داده ام به مقوله تاریخی بودن طبیعت انسان در فلسفه پست مدرن و این یعنی همان درد بد !! چون باعث می شود فراموش کنی نمی شود با ضرورت طبیعی شام و ناهار پختن در افتاد.

خدایا این روزها که  همه اش با کله گنده های فلسفه می پلکم «روز و شب را هم چو خود مجنون کنم، مجنون کنم»؛ سخته کمی و ذره ای هم زبانی و هم افقی با فیلسوفان تاریخ پیدا کنی ولی اگه خیلی جون بکنی به این کمی خواهی رسید و وقتی رسیدی دیوانه کننده می شود.


نظرات 4 + ارسال نظر
میم دوشنبه 3 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 16:52

خیلی دردناک است خیلی

توضیح دادم.

عمو عباس یکشنبه 9 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 16:49

کاش کسی بود که اندیشه های رایج در فلسفه تاریخ را برایمان بازمیگفت و به جای حدیث نفس ، از حدیث اندیشه و تفکر در باره تاریخ مینوشت

سلام عموی گرامی
اعتیاد فقط خوندن پیدا کردم اگه شفا پیدا کنم و شما هم دعا بفرمایید که شفا بیابم به روی چشم.

fahim یکشنبه 9 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 19:21

جون من خیلی تو فلسفه غرق نشو خطرناک ها!
از من گفتن و از شما نشنیدن

فهیم اوووووووووووووووج غرق شدنمه... نمیدونی چی لذتی داره ولی کاش یک باغ داشتم داخل این اتاق دارم خفه میشم.

عمو عباس سه‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 08:48

شوپنهاور بزرگ یکی از مهمترین شخصیتهایی بود که حجم مطالعات بسیار گشترده ای دشات. نه تنها در یک زمینه به خصوص بلکه در زمینه های مختلف با مطالعه بسیار اطلاعات گرانی کسب کرده بود. اما شوپنهاور وقتی شوپنهاور شد که به بازاندیشی تفکر و اندیشه و اطلاعات تلنبار شده خود پرداخت. نشیت و فکر کرد. فکر کرد و بسیاری از دانسته هایش را از دایره توجه و ملاحظه بیرون کرد. و انچه در انتهاء داشت بسیار پر برکت بود.
گمان میکنم همه ما باید جمع کنیم و تحلیل کنیم و در ذهن منحصر به فرد خودمان شکل بدهیم اطلاعات را و در باره نسبت آن با دیگر اطلاعات به تفکر بپردازیم .
زمانی را باید به تفکر اختصاص دهیم هم در طول مطالعه و هم با قطع مطالعه و زمان دقیق و کاری ژرف بر روی دانش های گذشته .

قطعا مطالعه بدون فکر کردن شدنی نیست. این مقدار از تفکر برای یک دانشجو ممکن است اما فراتر ازاین، انتظار سنگینی است؛ استاد خوب، سیستم آموزشی خوب، پرورش پیدا کردن در فرهنگ نقد علمی، همراهی سیستم و استاد و ... با انگیزه ها و تلاشهای اندیشه ای دانشجو و خیلی چیزهای دیگر می خواهد که وجود ندارد.
یادمه فیلم ماری کوری رو که میدیدم در یک دخمه تنگ و تاریک و مرطوب فقط کار علمی میکرد و از آرامش ان راضی بود. حالا ما را ببینید که در یک اتاق سه در چهار، شیش تا دکتری پراز کاغذ و دفتر چپانده شدیم و اتاقمان از فرط تدبیر مدبرات امر درست سرگردنه جا دارد. از غر زدن خوشم نمی آید ولی خودم را در بدترین شرایط ممکن برای فکرکردن و تلاش علمی می بینم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد