... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

ماندن یا رها کردن، مساله زنهای کهنه !!

مشاور گفته بود تفکر فرسایشی و زندگی بخاطر فرزندان را رها کند. مستاصل و گیج حرفهای مشاور را پشت سر هم بازگو می کرد تا با هم پردازششان کنیم؛ پرسیدم خودت به چه نتیجه رسیده ای؟

گفت گیجی...

نگاهی به بچه ها انداخت که برمحورش طواف می کردند، آهی کشید و ادامه داد:

فلانی! چطور از اینها بگذرم؟ .... خواستم همه مفاهیم دنیای مدرن را برایش ردیف کنم تا سبک شود از این باری که زمین گیرش کرده اما احساس شرقی ام چشم از قیافه معصوم بچه ها برنمی داشت.


گفت فلانی! من با بچه هایم ایمان پیدا کردم خداوند خیر الماکرین است.

پرسیدم چطور؟

گفت الحق خوب می داند چطور ما را با اینها درگیر کند.

------------------

پ.ن: در عجبم این زنهایی که مثل کوه در سختی های زندگی مشترک می ایستند، چطور و چرا تاب تحمل یک واژه عاشقانه همسرشان به دیگری را ندارند!؟


نظرات 4 + ارسال نظر
بنیادی دوشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 11:07

سلام!
عجب عجبی گفتی خواهر!
حتی تحمل تصورش را هم نمیتوان داشت!
واقعا اما عجیب است
حرف مفتی بعضیها میزنند که مردها باید غیرت داشته باشند اما زنها نه!!
عشق زن و مرد نمیشناسد غیرت دارد و اگر غیرتش خدشه دار شود میمیرد و اگر مرد دیگر زندگی مشترکی وجود ندارد!
اما بچه با تمام ناتوانی اش بدجور قدرتمند است و میتواند حتی مرگ عشق را هم از اهمیت بیندازد
فکرش هم وحشتناک است زندگی بدون عشق با حضور یک طفل معصوم

کاش میشد در هم ریخت این فرهنگ بیسامان را این ساختمان ویران را!!

غیرت زنانه! نکته خوبی بود. جای تامل داره

بیدل پنج‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 12:59

فکر می کنم اگر بخواهیم طاقت این یکی را هم میتوانیم داشته باشیم.اما نمی خواهیم و نباید بخواهیم!!

سوفیا شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 18:16 http://reflexion.mihanblog.com

علت این عدم تحمل؛ عشق یا غیرت نیست، هرچند این دو مفهوم بیشتر شرقی تنها به این واسطه ساخته شده اند تا ما برای خودمان امنیتی بسازیم از یک توهم؟!! باملایم ترین ضربه این چینی نازک ترک برمیدارد، اما ضربه هولناکتر به توهم دنج و دنیای خیالی ما وارد می شود؟!!همه چیز در حال ویرانی قرار می گیرد؟!!از جمله امنیت خیالی ما؟!!سراسیمه از جهانی که برایمان غیرقابل تعریف است..سعی می کنیم این ترک را نادیده بگیریم..اما غافل ازین هستیم که این چینی در هر حال شکستنی ست. برخی خرده های شکسته را بند میزنند تا بار دیگر به دنیای خیالی خود پناه ببرند..

متاسفانه در رابطه با عشق بسیار اغراق آمیز افسانه سازی شده است که مثلا یک تقدیر ابدی و ازلی ما را به نگاه دیگری پیوند داده..در این افسانه سازی ها علتها و معلولها را فراموش می کنیم؛ در حالیکه دوست داشتن میتواند برحسب نشانه ها و شرایطی برای ما ایجاد شود. برای مثال ما کسانی را دوست داریم که بسیار شبیه به ما باشند. و از زمانی که متوجه تفاوتمان با دیگری میشویم این دوست داشتن رنگ می بازد.

در ازدواج بحث سر یک پیمان و عهد است که طرفین خود را متعهد به آن میدانند، تعهدی که در بسیاری موارد خرج بردارست، بی اعتنایی یکی از طرفین پیمان و هم پیمان درد آور است و خستگی راه رفته را بی معنی میسازد و امید را در طرف متعهد از بین میبرد.
شاید حق انسان نباشد اینچنین او را به بند بکشیم ، بندی به درازای عمرش ولی اگر آدمی قادر نباشد وجودی را که یک عمر همراهش بوده و همه وجودش را با او قسمت کرده ببیند پس به چه دردی میخورد!؟
بحثم روی هر نوع زندگی خانوادگی ای نیست ، منظورم زوجهایی هستند که زندگیهای توام با رضایت ، ایثار، گذشت و .ٔ..را سپری کردن.

ح.و.ر.ی پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 01:33

فارق از احساسات و هیاهوی درگیرکننده مادرانه نکته ای رو مدتهاست دریافتم, زنی که برای خودش هدف بزرگ یا متوسطی نداشته باشه و خودش رو تنها درگیر و وقف فرزندش کنه در آینده همه توقعاتش رو از فرزندش مطالبه میکنه و چه بسا این برای زندگی فرزندش و حتی روح و روان خودش یک جور سم تدریجیه که لا به لای احساسات مادرانه ش پیچیده شده و بدتر از اون زمانی که خودش رو تنها ببینه به هر دلیلی مستقل از همسر..زنی که در میان سالی چیزی از خودش نداره ...

سلام برحوری جان!!
فک کنم در این قسمت که تنها هدفش فرزندانش بشن این تبعات رو داره باهات موافقم.
اما اساسا مساله بچه ها مساله مهمی است، مستقیم به غریزه مادرانه و عشق مادرانه و ازاین نیروهای مرموزی که با همه حرف و حدیثا هنوز قوت دارن ، مربوط میشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد