... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

و هوا بی هوا می آید!

من خرابم ز غم یار خراباتی خویش

-----------------------------

یک جای کار مشکل دارد؛

اگر رساله گردآوری نیست و تولید و تولد است، پس زمان معقولی باید برایش در نظر گرفت. والا چهار ترم و سه ترم کفاف تولید فکر نمی دهد، مجبوری تمام زندگی ات را تعطیل کنی بچسبی به رساله، فکر می کنید نهایت این راه چیست؟ چیزی جز تهوع آوری مطالعه و تفکر!!

فهمیدم اصلن آدمی که یک گوشه بشینم فقط بخوانم و فیش برداری کنم نیستم؛ دارم خفه می شوم! 

برای هضم این خوانده ها که مطمانم عقل جن هم بهشان نمی رسد نیاز به زمان دارم و هوا و طبیعت و دشت و ماه و ستاره و ...

نظرات 10 + ارسال نظر
نرگس یکشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 14:50 http://nbeheshti.persianblog.ir/

جانا سخن از زبان ما می گویی
اینگونه است که من امروز زده ام به یک نوع خل بازی شگفت گونه

اگر بروم شهربازی و ماشین تصادفی سوار شوم دیگر همه چیز تکمیل است

منم هستم نرگس جان تنهایی نرو.

جوجه جمعه 29 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 14:43

صفا سلام. الان حال ما رو درک میکنی که اون موقع چه میکشیدیم؟ همش کتابخونه همش اشکال برطرف کردن همش تا صبح کابوس دیدن و.... خودم خیلی اعصاب نداشتم، پایان نامه هم بدترم کرد. همون یه ذره اعصاب باقی مونده رو ازم گرفت.

جوجه جان حالت را در ارشد درک کرده بودم

نسرین شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 22:30

دکتر جان سلام.....من از زندگی خسته شدم و شما از رساله نوشتن.....کاش زندگی هم مث رساله بود که خودت می نوشتی، در این صورت سرنوشتت دست خودت بود

سلام نسرین جان! چرا خسته!؟ قبلن ها شاید میگفتم سرنوشت آدم دست خود آدمه این حرفا چیه میزنی ولی حالا میگم تاحدی حق باتوست ولی من یکی گوشم بدهکار این حرفا نیست، من خودمو به هردری میزنم تا در درون این جبرهای کلانی که میدان حرکتمو محدود کردند برا خودم جهان های ممکن زیبا بسازم. وضعیت ما آنقدر هم تراژیک نیست، امید، خلاقیت و تلاش رو باید در خودمون زنده بسازیم.
حالا توکه وضعت خوبه دختر من فلسفه غرب خوانده را بگو که بناست تو دل طالبانیسم زندگی و کار کنم و آینده مو بسازم .
خلاصه دخمل خوب! دوست خوبم! این قبضهای گذرا رو جدی نگیر مثل نق نق های رساله نویس ها می آیند و می روند، خودت را دریاب که در همه حال پابرجاست، اون رو روبراه کن، سر کیف بیارش، بپرورانش، بهش اهمیت بده و ازاین چیز میزا ....
منو میبینی الان کیفورم و شدم معلم زندگی برای تو!! دارم برمیگردم خانه ، خانه ای در دل بی ثباتی و ناآرامی! مفاهیمی که شماها خیلی نمیتونید درکشون کنید؛ با بی ثباتی قیمت نون و گوشت اصلن قابل مقایسه نیست، دردی است از جنس نیستی، نوعی درگیر شدن با نیستی و عدم و سیاهی. میبینی نسرین جان! ما مردم از بس درد کشیدیم گوشمون بدهکار درد و رنج نیست، ما یاد گرفتیم به دل نشدنیها بزنیم و گلیم خودمونو از دل جبرهای کشنده بکشیم بیرون. برای ما هم زندگی زیباست هنوز چه رسد برای شما .

sophia یکشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 17:09 http://sophia.mihanblog.com

نسرین خانم خیال شما رو راحت کنم از هر دو نفر سه نفرشون افسرده س(آخه بعضیا شخصیت اضافه میارن) من میگم حالا که برای کشیدن بار گران هستی، هیچ اختیاری در کار نیست، بیخودی خودمون رو حرص میدیم، بریم بیشنیم پای بساط عرق و ورق و منتقل..اینطوری روزگار خوشتر میگذره..کنارشم میخونیم..ای یار ای یار...از برم رفتی برو با هرکی خواهی یار شو و ازین جفنگیات سر میدیم

جوجه یکشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 17:21

صفا، سولمازم رفت اسپانیا برا ادامه تحصیل.
سلام نسرین جون. تو که باید حالت این روزا خوب باشه. مگه ناراحتی از تصمیمت؟؟؟

زینب یکشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 23:40

سلام دوست خوبم..
متشکرم بابت اون 18 اصل استاد ملکیان ...
راستی حالت چطوره؟ پس از عمری غیبت دوباره به جمع شما اومدم..

نسرین دوشنبه 1 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 14:51

....

نسرین دوشنبه 1 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 14:53

حرفات قبول.....به نظر من این اجبار بیشتر برای جنس مونث وجود داره تا مذکر........

حسنا دوشنبه 1 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 19:26 http://danesh4000.blogsky.com

سلام از اندرونی جدید

نسرین پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 14:31

جوجه جان حالم ربطی به اون تصمیم نداره......ولی در کل جنس ما جز شنیدن و اطاعت کردن کاری ازش.بر.نمیاد..........

چقد فمینیست شدی نسرین خانم !؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد