... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

!!

میگفت  حاج خانم همسایه مان این چند روزه که دختر و نوه هایش از بلاد غرب به هرات آمدند ظرفها را بعد شستشو در آفتاب پهن می کند تا نجاستشان  زایل شود!!

-----------

پ.ن: من هیچ حرفی دراین باره ندارم عوضش تا دلتان بخواهد غرق تصویرکردن  ابعاد انسانی این قضیه ام؛ آنجا که عاطفه و عقیده با هم برخورد می کنند باید دردناک و کلافه کننده باشد.

نظرات 2 + ارسال نظر
اسکندری چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 17:32

طوری از برخورد عاطفه و عقیده سخن میگویی که انگار اتفاقی نادر و محدود به همان همسایگان و فرزندان از فرنگ برگشته شان است! خیر بانو ! این کالای دل همه ما است . ما دایم با تعارضهای ریز و درشت "احساسات و شناختها" درگیریم. دایم است این کلنجار ارزشهای عقیدتی با خواستها و میل های روحی و روانی! اصلا بگو کجای انتخابهای ما از دردسر دو راهی "خوب و خواست" آزاد بوده است؟
منتها چون ما آدمیان به شدت غیر جدی و در قبال تفکر مسامحه گر هستیم، اساسا به دنبال تعیین تکلیف بین فکرهایمان و انتخابهایمان نیستیم. سطحی زندگی میکنیم و سطحی انتخاب میکنیم. و از همان لحظه آغاز انتخاب آتش کوره تعارض و تردید را در درونمان شعله ور تر میسازیم. زیرا جانمان جایی آرام نگرفته، خاطرمان جمع نیست و...

خب این موردش خیلی خاصه بنظرم .

جوجه پنج‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:00

صفا سلام. بابا شاید بنده خدا وسواس داشته باشه و ربطی به از فرنگ برگشتگان نداشته باشه.
مث ویراستارا گیر سه پیچ نشو که هر چی رو میبینی ازش یه پست بسازی.

چشم جوجه جان، قول میدم گیر سه پیچ نباشم، اصلن بخوامم نمیشه گیر بدم چون رساااااااله دااااااارم.... واویلا رساله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد