... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

سماجت

حسنا  قدیما از نشانه ها حرف میزد. درست یادم نیست چرا و در چه متنی. اما خب یادمه روزهایی با حال و هوایی خاص، خیلی خاص، که مهمترین مشخصه شان سبکی و حس پرواز بود، حرفهایش برایم مفهوم مسحورکننده ای داشت. اون روزها و اون حس ها دیگر نیستند، یعنی به وفور قبلن ها نیستند اما چرا،  مث روزهای پاییزی که در هوای آرام که خبری از باران نیست،  یک مرتبه خیسی خفیفی روی دست یا  پیشانی ات حس می کنی که نشان از آمدن باران دارد، هنوز هم هر از گاهی یک سری نشانه ها برایم اعلام وجود می کنند.

سماجت این روزهایم برای پرکردن چاله ها و بعضا سیاه چاله های ذهنی گاهی کلافه ام میکند، یکی اش همین امشب که کلافه شدم ، من کلافه شدم و ملول که پیغامی از طرف دکارت رسید؛ فهم فلسفه نیاز به سرسختی دارد!!

الا یا ایها الساقی ادرکاسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها


نظرات 1 + ارسال نظر
نرگس پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 09:12

همونجا وایسا ببین جناب دکارت پیغامی برای من نداره

دیر اومدی دکارت رفت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد