... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

نگاه نو

امروز همه چی را رها کردم و زدم بیرون. ذهنم تا پاسی از راه همچنان درگیر بود  اما آزادش ساختم. عوضش احساسم را بیدار کردم. امروز خورشید را دیدم، آسمان را دیدم، کاشی های حرم را دیدم، اشکهای حلقه زده دور چشم اون دخترک را دیدم که دست مادرش را گرفته بود و دنبال جایی برای نشاندنش می گشت، زمزمه بانوان پاکستانی را شنیدم، پیرمرد قد خمیده ای را دیدم که داشت گونی سنگینی را به زحمت بردوش می گذاشت و من نتوانستم نگاهم را ادامه دهم، امروز حرکت آدمها را دیدم، پیری را دیدم، جوانی را دیدم، خلوت را دیدم و شلوغی را، درد را دیدم، شادی را دیدم، گرسنگی را دیدم، سیری را حس کردم، امروز فقط نگاه کردم...نگاه!!!

یک قسمتی از راه مجبور شدم بایستم تا راه برای عابرین باز شود، همان لحظه آقایی روحانی درست مقابلم قرار گرفت، متوجه شدم حالتی به خود گرفته که آدم ها مقابل آتش به خود می گیرند؛ صورتش را برگردانده و دستش را میان نگاهش و من حایل ساخته. اولش متوجه نشدم، کمی بعدتر متوجه رفتارش شدم. باید بگویم مدتها بود این حرکتها را نمی فهمیدم اما امروز این حرکت برایم معنی داشت. از نفس باید ترسید؛ نفس را باید تربیت کرد و الا کلام خدا را هم آلوده می سازد، دین خدا را هم، نام خدا را هم.

امروز فقط نگاه کردم، به آدمها نگاه کردم، زن، مرد، پیر، جوان، کودک و بزرگ تا انسان را بیابم. انگار مقطع تاریخی من، همه چیزرا تحریف شده به من تحویل داده است. نگاه صفریا صدی به همه چیز از جمله انسان، جفایی بوده در حق من و امثال من. این همه انسان خاکستری را باید دید، باید یاد بگیری  ببینی تا با برملاشدن نقطه های خاکستری آدمها اینقدر در هم نریزی و وحشت نکنی و عزم بودن را از دست ندهی.



نظرات 3 + ارسال نظر
عمو چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 14:53

انسان‌های خاکستری را عشق است!

انسانم آرزوست.

نرگس چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 17:08

به دنیای خاکستری خوش آمدی

خوش آمدم یا آمده بودم؟
راستی نرگس از بعد اون قهوه ای که اسمش یادم نیست،تصورت تو ذهنم مزه قهوه گرفته

نرگس پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 21:00

نرگس بهشتی
پس بیام بریم با هم بهار نارنج بخوریم
ترجیح میدم تصور بوی بهارنارنج بده

بپذیر اون قهوه مقدارش استاندارد نبود.
میدونی چیه؟! ازون روز به رابطه توجه و خوردن التفات پیداکردم. ما وقتی سرگرم گفتگو میشیم توحهمون به امور دیگه صفر میشه و این بده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد