... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

تجربه های زندگی

  • اعتراف می کنم معنی کفش  را تازه کشف کردم. وقتی نخ روی کفشم، در رفت و آمدهای اداری این مدت باز شد؛ هر نوبت که چادرم کشیده میشد، پرسشی کم رمق چشمک می زد که چرا راه رفتن اینقد مشقت بار شده، دو روز متوالی این سوال در ذهنم آمد و شد داشت بی آنکه نگاهم را به سمت پاهایم کج کنم و از ماجرا سر درآورم.باید بگویم تقصیر عوالم هور قلیایی است؛ اصلن این همه سوژه تلمبار شده در این عوالم، کارشان همین است که نگاهت را از زمین واقعیت بدزدند... روز سوم منتظر ماشین بودم که چشمم به پیرمرد کفش دوز افتاد، در یک لحظه مکاشفه ای دست داد که طعمش را چند دقیقه بعد درادامه ماجرا چشیدم. پیرمرد کفش دوز می گفت دخترم چیکار کردی که نخ به این استحکام بازشده؟ گفتم پدرجان تازه این یک چشمه از زورآزمایی بروکراسی ادرای است... الهی که خدا گذرهیچ بنی بشری را به محدوده این موجود خطرناک نیاندازد... میتونم بگم کشف راز کفش،کشف حضور تنانگی و متعلقات آن برایم بود.
  • به فروشنده می گویم به یک هندز فری نیاز دارم که ضمن استحکام  و ماندگاری، قابلیت استفاده به سبک خاص منو داشته باشه. ده نوع هندز فری از ده تومن تا سیصد تومن نشونم داد و به هر کدوم که می رسید چنان تعریف و تمجید می کرد که گویی بهتر از این نشاید. گفتم جناب، من سررشته ای از این کار ندارم ، مجبورم به شما اعتماد کنم، خواهشا مشاوره درست بدهید...

عقلانیت و اخلاق دو غایب همیشگی بازاری است که من و امثال من با آن سرو کار داریم. عقلانیت و اخلاق ایجاب می کند فروشنده از مختصات جنس و کالایی که می فروشد آگاهی داشته باشد تا معامله طرفین برسر امری شناخته شده صورت گیرد و هر خریداری با هر سواد و درکی که از راه می رسد بتواند به فروشنده اعتماد نماید. برای برخی خریدها ناچاری یا متخصصی را با خود همراه داشته باشی یا یک ساعت دفترچه کالا را مطالعه کنی تا از قابلیت ها و کارایی آن سردر اوری یا چیزی بخری که بزودی برایت روشن خواهد شد با نیازت سنخیتی ندارد. استاد دیوانی راست می گفت: فلسفه باید در قدم به قدم زندگی نقش ایفا کند.

چند لحظه قبل در میز کناری ام گله ای از مگسها توجهم را به خود جلب کردند؛ بلند شدم سرگوشی آب دهم؛ در کنار کتاب نسبیت عام و خاص کیهان شناختی ولفگانگ ریندلر، سیبی گاز زده و لیوان چایی نیمه پر و  مگس آلود را دیدم. این یعنی ضعف عقلانیت؛ مطمانم همین دانشجوی فیزیک خوان،  فردا و پس فردا و روز بعد  پس فردا از دست همین مگس ها کلافه ها خواهد شد و دادش بلند خواهد شد که  آی داد، وای داد، چرا مسولین رسیدگی نمی کنند و نظافت چنین است و چنان.

  • به لطف بازم بروکراسی اداری، از بدو ورودم به خاک ایران، این سومین باری است که حساب بانکی ام مسدود میشود و درست در موقعیت های سوق الجیشی منو بی پول می گذارد. انگار معنای پول را هم تازه کشف کردم. 
  • احساس می کنم این تجربه های کوچک و معمول زندگی، خیلی حرفها برایت دارند؛ تجربه تعمیر کفش، تجربه مسدود شدن حساب بانکی ،تجربه تهیه مایحتاج زندگی و ... حداقل می توانم بگویم بدون اینها اندیشه ورزی در باب زندگی یه قطعه اش مفقوده.




نظرات 3 + ارسال نظر
عمو شنبه 15 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 01:30

قبلا هم گفته ام تفکر باید از درون زندگی و زندگی کردن سر برون آورد، والا چیزی مثل همان عالم هورقلیایی یا جهان اتری تحت القمر است.

آسیه سادات سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 21:17

سلام. زمانی فکر میکردم رها فکر میکنم. مدتهاست گاه ترسی ناجوانمردارنه به جانم میافتد که نکند محصولی بیش نباشم که تنها هنرم احساس اختیار است!

سلام. تا یه جایی میشه اختیار رو وجدان کرد.

شغاد جمعه 21 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 00:20 http://mshaghad.persianblog.ir/

تجربه خوب است، حتی کشف کفش و حتی حساب بسته.

بله دقیقن. در لحظه دمار از روزگار آدم در میاره ولی نتیجه اش خوبه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد