... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

کوری

این همه سمع و بصر را پروراندیم، این همه بر تنور عقل دمیدیم، چه شد!؟ جز همان حیرت که چشیدن نوع دلانه اش خالص تر و ناب تر است، چیزی عائدمان گشت؟!

کسی چه می داند شاید این تنها موسی کلیم نیست که مستعد اِخبار « إِنِّی آنَسْتُ ناراً » است. شاید برای تو هم به قدر وسع و ظرفت قَبَسی  منظور شده باشد  که اگر خویش را در معرض قرار دهی فراچنگش آوری.

دل و جان هم پنجره ای است رو به جانب حقیقت، باید گشوده گذاشت این پنجره را!!!


نظرات 4 + ارسال نظر
عمو پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1395 ساعت 12:07

موافقم
قبس را عشق است ، اما با هوس قبس نمی آید!

بله. همه چی در این عالم پیچیده به سختی است. التفات دارم عمو.

فاطمه جمعه 3 دی‌ماه سال 1395 ساعت 21:09

سلام
زآتش وادی ایمن نه منم خرّم و بس

موسی آنجا به امید قبسی می‌آید

سلام فاطمه جان
عالی بود

آسیه سادات چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1395 ساعت 08:23

سلام بانو.
من و دلم اما فعلا در سراشیبی موت در تقلای فرو نیفتادنیم... هوس و عشق و ... قبس و... و... مال اهل عافیت و سبکبالان ساحلهاست همینکه فهمیدمتان کلاهم را نصف آسمان انداختم
چه راحت و زود و عجیب حالها دگرگپن میشود گویی که هیچ وقت نبوده اند
خوش به سعادتتان

سلام بانو.
به گمانم بیشتر درکی معرفت شناسانه است تا حال و احوالی وجودی.

عمو شنبه 11 دی‌ماه سال 1395 ساعت 00:06

عمو جان ، لحظه ای در زندگی هست که باید تکلیفمان را با برخی تردید ها و شک ها روشن کنیم و تصمیم بگیریم. نمیگویم قطع و یقینی نبوده و ندیده را علم کنیم، نه! منتها باید بدانیم به کدام سو خواهیم رفت، جه چیزی را در پرانتز میگذاریم، چه چیزی را رها نمی کنیم، ادعای چه چیزی را بکنیم و مدعی چه امری نشویم . عمر ما انقدر نیست که برخی از تردید های اصلی زندگی و فکر و ذهنمان را با خود تا آخر عمرمان بکشیم. منتظر چه معجزه ای هستیم.
یکی همین عقل گرایی ؟ همین تردید نسبت به فایده مند بودن عقل گرایی و عقلانیت. مگر ما دایم از عقل مستقل از اهمیت تفکر بدون تعهد به اقتدارها واز تدبر دینی و... حرف نمیزنیم؟ مگر ایمان ایمانگرایان بریده از عقل را به سخره نمیگیریم؟ مگر دم از لزوم بصیرت و دانایی در اصول عقاید نمیزنیم و مگر ... خوب چرا گاه و بیگاه از خستگی و ناتوانی عقل و بیفایده و کم بهره بودن از آن سخن میگوییم؟ اگر منتظر انس با آتش ظهور و کلمه حق هستیم چرا فلسفه یا تفکر عقلانی را راه وصول به حقیقت میشمریم؟ خلاصه سهم هر یک کجا است؟ آیا عموم و خصوص است، آیا مرحله ای است بخشی با ایمان و بخشی با عثل چاره ساز است؟ آیا تقدم و تاخر دارد عقل و نقل و فکر و ایمان یا خلاصه چه؟ وقت آن نرسیده تکلیفمان را یکبار نه برای همیشه اما برای ثبات فعلی روشن کنیم؟

عموجان! بحث یدک کشیدن تردیدهای همیشگی نیست.
چه بسا فهم هایی که به مرور در گذر زندگی، تجربه هایی موید می یابند. و چه بسا تجربه های تاییدی که توجه و تعجب را بر می انگیزند.
کشف کردم راه دل هم برای خودش راهی است که البته خیلی هم نیاز به مراقبت دارد تا سر از بلاهت در نیاوریم.
این باور رو خیلی ها دارند و خیلی ها قرن ها پیش از ان خبر داده اند اما مساله و باور من نبوده اند... چون من خود به آن نرسیده بودم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد