فردا امیرحسین برای دومین باردرعمرش هرات می رود، همینطور که با هیجان ازرفتن و ساعت حرکتش برایم می گفت، ازاحساسش پرسیدم، مکثی کرد و گفت: احساس خوبی دارم. یاد بی خبری میلان کوندراافتادم که مطالعه اش را همچنان نصف و نیمه رهاکرده ام.به این فکرمی کنم که امثال من به قدریکی دوبغچه ای، خاطره ازوطن داریم تا با کمک آن هویتی نحیف بسازیم و برسردرخانه همیشه بردوشمان آویزانش کنیم و دم به دقیقه برگوراستقلال و پیشرفت آن فاتحه ای بخوانیم و حرصمان درآید ازدست درازیهای مکرردیگران به داشته ها و نداشته هایش وخلاصه همین یکی دو جین خاطره آنقدرزورش می کشد که مدام حس نوستالوژیکی ما را برانگیزداما امیرحسین و نسل امیرحسین های ناز،چه !؟ نسلی دمخوربا خیال یک هویت که دمادم حقوق، آزادیها و مصونیت هایش را به خاک می سپارد.بخدا باورش سخت است رئیس جمهور و کابینه ای دوتابعیتی، فهمشان به اینجاها قددهد. امان از«من» هایی که انگارسرنوشت محتومشان است هیچگاه «ما» نشوند.
دارم فکرمیکنم و نمی توانم فکرنکنم به اینکه روحانی و روشنفکری که جوازاقامت خانوادگی اش درکشوری امن و آرام محفوظ است، آیا می تواند برمنبر وعظ مردمان سرزمین درد ازحق انسان، حق امیرحسین،حق معین و مسیح و صلاح آنها بگوید. دارم فکرمیکنم و نمی توانم فکرنکنم به سهم روشنفکران و دانایان قوم ازریشه های اینهمه مرارتی که براین ملت رفته و می رود!!
مادرس سحر درره میخانه نهادیم / محصول دعا درره جانانه نهادیم
درخرمن صد عاقل زاهد زند آتش / این داغ که ما بردل دیوانه نهادیم
برداشت من! عمیقا دوستم دارد، همانجورکه هست دوستش دارم!
و شنیدم:جهان مست اند و ازمستی ندانند//جهان اندرجهان اندرجهان مست
و من، لابد ازمیان همین گفت و شنودها متولدخواهم شد تا دمی که تبناکِ بی باکِ شناور در سر هستی ام!!
عالم پرازصداست جانم، پس سکوتم را اندکی تاب بیاور!