... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

بی قرار

«آن نی خشکم

که برلبهای نوازشگر ناپیدای تو

که قصه فراق را درمن می نوازی

به غربت خویش پی بردم.»

و اکنون نه دراین عالم،

که درخویشتن قرار ندارم.

و نه درزیستن

که دربودن خویش نمی گنجم،

که جامه ی تنگ خویشتنم.

* دکتر علی شریعتی

لطف

به سوسوی ترانه های بی سویم قسم

دستی، مدام، این کلاف سردرگم را درخویش می پیچد

سمت نگاهم را نبند

که بی پرواز فسیل می شوم