... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

نالان ناله ها ..

عالم پر از ناله است  ...

 

 ناله دلتنگی یک یتیم  

ناله  معصومیت مظلومیت   

ناله عقل فرومانده دز جهل ‌ 

ناله دل فرورفته درگل  

ناله صبر فرو مانده از صبر

ناله روح خسته از ملالت تکرار  

ناله سرگشتگی حیرت زده گمکرده حقیقت  

ناله مولانای منتظر شمس پنهان  

و ناله مادر جدا افتاده از فرزند ...   

 

نگاهی به ظرف ظرفیتم می اندازم .... !!!

 

یک مطالعه گیجی ...

دو شبانه روز پای اینترنت نشستن و سرچ کردن هم عجب ملالت آور بوده ما نمی دونستیم .. هرچند زنگ تفریح هاش هی ٬ بدک نبود  ؛ وب گردی .. دانلود آلبوم های صوتی که اتفاقی گیرشون آوردی و برخی خبرای داغ ... و خلاصه شورش کنجکاوی بشری و ازاین حرفا ... 

اما وای ..  داد .. امان !! 

آقا تو رو خدا بیایم ظرفیت ارتباطاتی مون و یه قدری بالا ببریم .. دوست من ؛ برادرمن ؛ خواهر من و الی آخر ... وقتی حرف برای گفتن نداری خوب اینقدر حرف ننویس یعنی نباف ؛ من اگه جای .. ببخشید اصلا خودم .. بودم لب به قلم نمی زدم یعنی دست به قلم نمی زدم ؛‌چرا یک ترجمه رو که مترجمش نفهمیده مقصود نویسنده اش چی بوده و چه بسا خود اون نویسنده هم نفهمیده چی نوشته ٬ می گیری و تکراراندر تکرار می کنی ... باورکنید.. باورکنیم این رسمش نیست .. بعد یه مدت انبوهی از نوشته هایا تکرار نوشته ها بوجود میاد که بیچاره محقق و به روز سیاه می شونه ...  

مخصوصا اگه اون بچه محقق این لیلای بی نوای پیله باشه که آقا تا همه حرفا رو نخونه نمیتونه به نتیجه برسه .. نمیتونه دست به قلم بزنه .. ولو آموزش هم التیماتوم بارونش کنه که زود باش بابا دیر شد دیگه ... چیکار میکنی ؟! 

 ظرف این مدت اگه اشتباه نکنم سی چهل مقاله دیجیتالی و نوشتاری  خوندم که بیشترش نیاز به خوندن نداشت .. آخه ده تای اول و که تموم کردم بیست تا از سی تای آخری همون ده تای اولی بود .. اگه ریاضی تون مثل من بد نباشه ماجرا رو زود گرفتید ...  جالب اینه که حتی بیان ها هم کمکی متفاوت نیست که ادم خودشو اروم کنه که بله یه فرقی داشت  .

بذارید  کمی از کشفیاتم بگم : 

بحث ها اکثرا اون قسمتیش که آسونه و آب خوردنیه به انواع و اقسام قلمها نوشته شده وقتی می خونیشون اولش میگی ای ول بابا این نویسنده با این قلمش عجب قدره .. حتما گیر مسئله منو خوب باز کرده .. می ری ٬ می ری و باز هم می ری .. به پیچ خفن راه که میرسی می بینی یک جمله قلمبه تحویلت میده یا یه ترجمه واقعا لا یتچسپک و حالت و می گیره .. از اون قله بحث پرتت میکنه پایین  ... 

لبریز از حسرت میشی .. حسرت یک نوشته خوب ..یک کتاب خوب .. یک استاد خوب با حوصله وقت کافی دار ... یک هم مباحثه خوب مثل حسنا معرفت که البته اغلب سوالات و ابهاماتمون همچون دوخط کاملا برهم منطبق ازآب درمیان و میشیم یک نیاز واحد .. یک حسرت واحد ..یک شور واحد ...

می خوام دوستانه بپرسم شما بگید این وقت و چشم و کمر و ... که من پای مطالعه این تکرار  گذاشتم تکلیفش چی میشه ؟ 

بیاییم تصمیم بگیریم زمانی بنویسیم که حرفی نو داریم ... بیاییم جلو تورم آثار را بگیریم به عمق آثار اضافه کنیم ..  

اساتید و محققین  بزرگوار مخصوصا فلسفه یک خواهش صدرصد شاگردانه : 

خودتون نقاط گیردار مباحث و می دانید در نوشته هاتون همونها رو باز کنید ..ارائه  یک جزء باز شفاف بهتر از ارائه یک کل مبهم غیر قابل فهم برای ذهنهای ضعیفی مثل منه که این شرط لازم هر نوع رستاخیز فکری درجامعه است  .. نگویید نمیشه که برخی از شما این مهم و خوب انجا م دادید و نشون دادید شده ... 

دراین میان ظرفیت های بی نهایت فضای مجازی رو درنظر داشته باشید ...کاری کنید ما هم لذت فهم درست و  بچشیم که مردم اندر حسرت فهم درست !!

به نظر من بخش علمی فضای مجازی به میزان فضای اخلاقی اون نیاز به  فیلتیرشدن داره ؛‌نوعی فیلتیرینگ  تکرار ... این اقتضای ضروری این فضا ست !! 

یک تذکر :اینها رو که نوشتم دلنوشته بود .. علمی ننوشتم که خودمو با خودم نقد کنید .. دراین وبلاکهای ما هرچه میخواهد دل تنگت بگو ...

مازنده ازآنیم که آرام نگیریم ...

بازهم یک موقعیت تازه .. تجربه یک جاده جدید, بازهم بهانه دنیای پشت سر ,  دنیای سادگی ها , دنیای روانی و سهولت معمول ؛  همیشه به این نقطه که می رسید ازدست روح سرکش تنوع طلبش شکوه ها سرمیداد اما تا چشم بهم میزد بازم بوی کهنگی روحش و علیه تکرار می شوراند ؛ با انواع و اقسام توجیهات و افکار انتزاعی برامده از مطالعه فلسفه های جور واجور واین اواخر این  دغدغه های اگزستانسیالیستی که ؛ جوهر انسان, شدن شورمندانه است , مدام باید انتخاب کرد ,  انتخابی از سر ازادی بی دخالت دیگری , اصلا شور شدن , به همین فرجام مبهم اونه , باید انتخابی کرد که تازگیش هوش از سرت ببره و تمامت و به تکاپو بیاندازه , نوعی  جست زدن در دریای متلاطم امکانهای رنگارنگ , یک نوع قمار عاشقانه بر سر امکانهای زندگی یا زندگی های ممکن ...

اون شب هم مشغول تجربه ی شنا دریکی ازهمین دریاها بود ودر اعماق تاریکش نقش یک شدن نو رو می زد که بهانه سطح سطحی زندگی  , خواب و تاب و ازش گرفته بود ؛ نگاهی به دور وورش کرد تمام قطعه های هویت بخش اون , نو شده بودند, هیچ رد پایی از جریان گذشته پیدانکرد جز لب تاب گوشه تختش که دنیای ثابت شو مثل یک صندوقچه اسرار در دلش جا داده بود ,  متوسل به دل 500 گیگ اون شد و شروع به نوشتن کرد , همیشه نوشتن ایدئالهاشو تازه می کرد و فلسفه آوارگی وجودی شو تذکر میداد  ؛ کمی نوشت ,  کمی شنید.. ازونها که معنی بارونت می کنند , کمی هم با مولانای دیجیتالی اش گفتگو کرد و تازه شد و باز روی پای تصمیم ش ایستاد که از ماندن بی زارم , می خواهم بروم , می خواهم تازگی بخرم, می خواهم درد بکشم , درد برخاستن از روزمرگیها , درد ترک عافیت  

که رنج روان بودن زیباترین زیبای زندگی است  

 کسی چه میدونه شاید در پس این دل کندنهای مدام به  دلبستگی بی نهایت رسیدی  « یا ایهاالانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه »  

وای که چقدر این آیه تحریک کننده است ؛ تصورشو بکن یک حقیقت بی نهایت منتظرت باشه  , اونقدر که اگه حد اشتیاقشو بدونی  از شوق خواهی مرد , اونوقت این حقیقت , درست مقابلت  بشینه ,  دستاشو به طرفت دراز کنه تشویقت کنه که تو میتونی .. تو حتما می رسی  ... و تو نرسی و تو بمانی و تو میخکوب بشی ... چه درد بزرگی خواهد داشت وقتی پرده ها کنار بره واین در جا زدن نکبت بارتو ببینی ..

 

.. « و ظهور تو جواب همه مسئله هاست  »! 

 

 

 

ببخشید ... 

نماز نخوندم . 

پست باشه واسه بعد !!!