... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

امن یجیب المضطر اذا دعاه...؟!

سردرگمم  !! 

مرگ ثانیه هایم را لمس میکنم  

وجدانم دائم پیامهای تسلیتش را سند میکند  

در شهر سردرگمی آدرس ثبات را می جویم   

کلید آرامش گم شده است   

به کلیدهای دور و برم اطمینان ندارم  

چیزی ازجنس همان تردید کشنده  

استادی گفت : 

یقین را از یک بازار نجوی  

میخواهم امتحان کنم  

اینبار اما !

از طریق خودسپاری  

خویش را به همسایه همیشگی ام حوالت می دهم  

امیدوارم مرا دریابد

قابل توجه بچه های گروه مطالعات

 تجربه نشان داده :

 هنگام صحبت در فضای بسته صدارسا و دلنواز منعکس میشود  

ولی در فضای باز صدا پخش می گردد و به سختی به گوش میرسد  

***  

هنر آنست که  در فضای باز و در حضور موافق و مخالف دیدگاهایمان  گوشها را اشغال نماید.

 

آیا چیزی به نام حق دیگری واقعیت دارد ؟؟

از فیلسوفان و فلسفه تاریخ عذر میخوام که پا تو کفش نظریاتشون می کنم ولی به نظرم

بعضی روزها به قول قدیمی ها خیلی نحس اند !

خودتون قضاوت کنید

چهارماه از مهلت انجام پایان نامه ات گذشته و تو تازه منبع شناسی کردی .

 هرآ شنایی که بهت می رسه پیوست سلام علیکم خودش چند مسولیت دو فوریتی تقدیمت می کنه ازجمله یک جلسه کاری وسط روز که مجبورت میکنه بقیه کارهاتو بااون مچ کنی

صبح روز قرار بدلیل سنت حسنه بدقولی برای اطمینان از تشکیل جلسه تماس می گیری ، که با کمال تعجب بهت خبرمیدن جلسه تشکیل نمی شه

و اصلا  لزومی نداره امروز تشکیل بشه

و میشه یک روز دیگه هم اونو برگزار کرد

و دیگر هیچ

خدا حافظ .

تو که حالا اعصابت به نقطه جوش رسیده  سعی می کنی با هر ترفندی که شده خودتو آروم کنی

دراین گیر ودار متوجه جلسه عصر میشی

 با مسول مربوطه تماس میگیری یا خاموش است یا در دسترس نیست ، فکر کنم در دنیای من پیش بینی ناپذیرش داره سیر میکنه .

درهمان حال که آتشفشان مجسم شدی الله اکبر موذن سردت میکنه

 به توصیه اصل نمی دنم چند مهارتهای زندگی سعی میکنی این موقعیت و بپذیری و تا ساعت دو منتظر جلسه بمانی

ساعت دو به محل قرار می رسی  ولی اثری از اهل جلسه  نیست

خدایا

رب اشرح لی صدری و یسر لی امری

خدا ...

خدا ...

راستی هفده ربیع !

پیامبر رحمت !

انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق !

خوب که فکر میکنم می بینم روزهای خدا مقصر نیستند مائیم که ماهیتشون و میسازیم

... دلم گرفته

می خواهم ببارم

مثل آسمون دیشب که دور از چشم همه  تا صبح گریه کرد

میخواهم داد بزنم

مثل آسمون دیشب شاید فردا آروم بشم .

و باز درد معنا...

رنج سنتی و مدرن !

ازجمله مقولات گیرایی که ذهنو به سادگی رها نمیکنه

چند وقته ، درست ازموقعی که سطح وعمق فکرم مقدارکی ارتقا یافته ، نشد یک فیلم تماشا کنم که تهش منو به یک معنایی برسونه و بعد معناجویی مو سیراب کنه

فیلمهای ایرونی که قربونشون برم همشون ازدم مرخصند یا لااقل همه اونایی که من دیدم ؛

امیدت به سینما یک و سینما چهاره که اونها هم ازبس معنا هاشون تو قاب گذشته ریخته شدند قوای زیبائی شناختی آدمو فراری میدن جریانش میشه اذان با صدای موذن بد صدا که عاقبتش و خودتون بهتر می دونید

به قول صاحب  « اندرونی » : 

نمی دونم ...

شاید ...

یکی از رنجای مدرن همین باشه که مدام دنبال معنایی هستی که محکمت کنه  اما کمتر ازهمه به اون میرسی .

وشاید دلیلشم خودت و محصولات نرم افزاری و سخت افزاریت هست که بلای جون باورهات شده و دارو ندارت و به تیغ اکام سپرده .

یک سوال :

در آستانه ورود به فصل خریدهای عید نوروز؛

اینهمه وسایل تزئینی و مصرفی که تو ویترینهای هر شهر کوچیک و بزرگ تلمبار شدند برای چیست ؟؟؟؟؟؟؟؟

اگه اینهمه برای منه حساب کردم همه خودمو باید مصرف کنم تا اونهمه را بکار بگیرم

دور بزرگ زندگی همه ما !!

<<< تو برای مصرف و مصرف برای تو >>>