... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

مرور

اگه یادتون باشه  چند پست قبل ازرنج سنتی و رنج مدرن صحبت کردم  

چون فکر می کرددم دورو برم انبوهی از آدمهای مدرن دردمند وجوددارند  

حالا پس از چندین روز هنوز صندوق پستیم خالیه  

 

آدم مدرن وجود نداره ؟ 

آدم دردمند مدرن وجودنداره ؟ 

ویا .... 

به نظرم اینکه مدرن باشید یاسنتی مهم نیست  

صلاح مملکت خویش خسروان دانند 

مهم رنجهای مدرنند که به نظرم فت فراوون اند 

خوش حال میشم این قضیه رو باهم کالبد شکافی کنیم  

خط خوردگیهای زندگی

برداشت ۱: 

اولش که ازمیدون سپاه به سمت جمکران راه افتادیم شادی عید امامت  عطر وجدآوری  رو در فضای ون خاکستری رنگمون پراکنده می کرد  

 اما همینکه چشمها در تاریکی مسیر جمکران غوطه ور شدند  موج موبایلهای بچه ها جذرو مد دلهارو برانگیخت 

 همه در خانه سکوتشون دنبال گمشده ای می گردند  

 آقا جون دلم گرفته مثل آسمون پاییز .....

  

                <<< تودلم یه دنیا حرفه که میخوام بگم براتون  >>>

                                       تو بگو به من کجایی تا ببوسم خاک پاتو ....  

 برداشت ۲: 

درب شماره ۶ جمکران : 

نقطه صفر مرزی  

هوای دلها به سرعت تغییر می کنه  

سامانه ای بارش زا ازراه می رسه و اشک سرزمین وجودت و زنده میکنه  

چشمت که به گنبد سبزش می افته باور می کنی آرزو تو  شنیده  

                          

                           «تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جویی  »

 برداشت ۳: 

 اینجا درست در ثانیه توجه ء گذشته خودتو  در قامت یک مقدمه بریده ازمتن می بینی  

اینجا همه متن ها حاشیه نشین می شند  

زیر این گنبد 

 خط خوردگیهای زندگی بهتر معلوم میشه  

کمی دقت کن !  

انگار تنها پاسخ درستت خلاصه میشه در یک سلام که ازمشهد تا جمکران با خودت سوغات آوردی  .

آقای خوبم  !

چواب سلام واجبه !!!

اندرفواید مشاغل زنانه !

امروز یکی از روزای آخر ساله  

کتابخانه تهی از جنس زنانه است  

انگار  

آن خط کش قدیمی هنوزم کارمیکنه  

جای شکرش باقیه  

آخه امثال ما که یه جورایی سرگزم ساختن آمیزه ای از آموزه های سنتی و مدرنیم و ازحوزه خصوصی پرتمون کردند  تو حوزه عمومی 

به جای رفت و روب خانه در کتابخانه مشغول رفت و روب افکارمونیم  

کتابخانه هم

هر چه خلوت تر فکر نوازتر

برای خودت افق داشته باش !! 

 

چرا با اینکه حقیقت یکی است آدمها اقلیمهایی  هم افق نیستند  ؟! 

 

منتظر یاری سبز دیگاه شما

برداشت آزاد

 داشتم میامدم کتابخانه صدای علی لهراسبی رو شنیدم که میگفت :

 

تورو از خاطرم برده تب تلخ فراموشی !! 

 

چندین مصداق میتونه « توی » این شعر را معنی کنه ؟ 

مصداق یابی شو میذارم به عهده شما ( شاید اینجوری هم که شده هرمنوتیک و فهم کنم )   

یا علی