... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

...

.......................    ( نقطه سرخط  ) 

 

 

وقتی هوش ها ایزوله از فریادند انعکاس فریادت را چنان بیاشام که سیلاب درونت خانه بی خیالی را برکند .... 

ازتو به یک اشاره ازما به سر دویدن !!!

حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی به ملتهای مسلمان در سراسر جهان، با اشاره به فاجعه عظیم سیل در پاکستان و ابعاد گسترده خسارتها و نیاز میلیونها مسلمان پاکستانی به کمک فوری، تأکید کردند: باید در این موقعیت خطیر، براساس اخوت اسلامی به وظیفه خویش عمل کنیم و به یاری این برادران و خواهران مصیبت زده بشتابیم. 

 

منبع : وبلاک صهیون پژوه

...

 تکبیر زن، لبیک گو، بنشین به رهوار   **** مقصد، دیار قدس، همپای جلودار

 

 

 بیاییم به انتفاضه اقتصادی بپیوندیم !! 

 

 

اطلاعات بیشتر : http://jahademali.mihanblog.com

ازتو به یک اشاره ازما به سر دویدن !!

گفتم :

 مرد این بازیجه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو من نیستم

بلیط رفت و برگشت برام  فرستاد

گفتم :

من خرابم زغم یار خراباتی خویش ...

برا حسنا هم بلیط رفت و برگشت فرستاد

یاعلی ...

چشم باز کردیم دیدیم زائرحضرت معصومه ایم و یک عالمه  انفاس پاک پراکنده دراین سرزمین .. .

گفتم :

ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده

عجب راهی نشان داد !؟

آغوش کریمه اهل بیت , عجب صفایی داره ... باورکن ... باورکن ؛ کار چند سال مشاوره روانشاسی رو یک لحظه ای میکنه .. باورکن ,  وقتی فیزیک , میتونه کارگشا باشه , حتما متافیزیک کارگشااست ...

گفتم :

من بی می ناب زیستن نتوانم

بی باده کشید بار تن نتوانم

من بنده آن دمم که ساقی گوید

یک جام دگر بگیر و من نتوانم

اس ام اس رسید سلام مرا به میرزا جواد آقا ملکی تبریزی برسان ...

عجب مهمان نوازبود ایشون ..

دل مارو نشکست آ قا ..

اصلا به روی خودش نیاورد , که هستیم و چه هستیم , حسابی تحویلمون گرفت ....

« چه دراین  پرده زد مطرب که دل شد بیقرار» ... نمیدانم ؟؟

شب جمعه و شب قدر و قم و جمکران  .. اصلا برنامه ادم و مشخص میکنه ...

جمکران ,  آشوب بود , همه برای آشتی صف بسته بودند

آقاجون دلم گرفته ....

پس :    لب لعل ای نگار دریغ از ما مدار *** که مهمان توام امشب به یک ساغر شراب

چشم با ز کردیم , خودمون و بالا ی کو ه خضر یافتیم .. انگار این تو نیستی که تقلای رسیدن به آسمان داری امشب آسمان هم مشتاقه دستش به دست تو برسه ....

حالا .. دیگه تو رو دم در آسمون رسوندند بعد ازاین با خودته ...این تویی که باید خودتو بکنی از زمین از زمینی ها .....توبه نصوحی بساز تا قدری دیگر ...

مو از قالو وبلی اندیش دیرم **** گنه از برف و بارون بیش دیرم

اگه لا تقنطوا دستم نگیره ***** مو از یا ویلنا اندیش دیرم

...  ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده

ازمترو خارج میشی ...فرصت چندانی برات نمونده ... مقصد کجا ؟ بالاتراز آ‌نسوی ناهید  ... سوار ماشینی میشی که راننده اش دربین آبه و نمیدونه آب چیست ؟ .. آره باورکن میشه .

راستی  اشیا هم شعور دارند ؟ نمیدونم اصالت وجود صدرا و تشکیک وجودش که میگه بله وگرنه « ان من شی الا یسبح بحمده »  معنی نمیده ..  ماشین درست بلوک 34 توقف میکنه . . با مدد گوگل همونجا پلاک خونه ننه علی رو پیدا میکنی بلوک 24 .. یعنی درست سمت راست نقطه ای که ایستادی .. نمیدونم اشیا شعور دارند یانه ؟

 ننه علی انگار منزل تشریف نداره ... بعضی میگن به دیدن پسرش رفته و بعدشم    : 

آنرا که خبر شد خبری باز نیامد ... 

محو دلهایی میشی که بر در و دیوار خونه ننه علی حک شدند

دلی شور میخوادو شهادت , دلی شعور و قبولی در کنکور, دلی که گویی بی خانمان مانده , خانه  میخواد , دلی هم که زخم خورده فراموشی مردمه , اعتراضش بالا رفته چرا عکس شهدا را میبینیم ولی عکس شهدا عمل میکنیم .. , دلی محافظه کار , کارشو به خود ننه علی واگذارکرده ...

دل تواما  بغض پرش کرده , پر پر  .. یعنی اینقدر نامحرمی که روی عشقم نباید ببینی ..

این قفل بزرگ و ببین ! یعنی بازهم قصه,  قصه ی « محرم این هوش جز بیهوش نیست » , است !؟

 تو رو چه به این حریم .. تو که هرم این حریم در بسته داره میسوزوندت مگه توان جلورفتن داری .... با بهانه که نمیشه کاری از پیش برد ..مثل همیشه من وراء حجاب ببین .. ولی ببین .. اصلا تو برای دیدن اینجا امدی .. بهش بگو برای حاجت گیری و این مسائل نیامدی .. بگو که قبل از خانه تو, در کوی میرزا جواد اقا ملکی تبریزی , همون شیخ مناجاتیان ٬بودی و چه مهمان نوازی ها داشت ازت ..

 بگو آمده ام عشق  را فهم کنم , عشق را استشمام کنم .. ,عشقی که بیست سال هستی یک مادرو می خره .. بهش بگو بس که قصه عشق خوندی به تنگ امدی ,بهش بگو عشق تحریف بزرگ زمان ماست ... بهش بگو فقط و فقط بوی عشق , تورو دردمای 40 یا شایدم 45 درجه به اینجا کشونده ,تویی که تاب دمای بالاتراز سی رو نداری ...

همینطور که  محو تنفس عاشقانه ننه علی شده ای , آقایی که به قول خودش , بیست سال عمرش و پای این حرفا گذاشته ؛ جبهه,  جنگ ,دین و... بوی تردید می پراکنه و روحتو میخراشه ...انگار به توانایی ننه علی ,اصلا با اصل قصه ننه علی ها,  گیر داره .. از سر دم غنیمت دانی , شایدم باوری گرد گرفته در اعماق وجودش , خودکاری میخواد تا حاجتی بنویسه .. می پرسه دنیا بخوام یا اخرت ؟؟ .. می گویی بنویس :

ننه علی خودتو برام ثابت کن !

 بعد مکثی چند لحظه ای , مینویسه  ننه علی خودتو برام ثابت کن  .... احساس میکنی تردید به تفکری عمیق تبدیل شد و مرد مردد قصه رو با خود برد ... 

هدیه ای بهتراز تامل چی میتونه باشه برا یکی که در حیرته !؟

.... ننه علی  چه زود جواب میدی !؟

وان نای را دم میدهد مطرب که هستم  **** وز شور خود بردف زند سیلی که مستم

اینجا , مادری بساط شور و شیدایی براه انداخته ,چند قدم اونورتر,  پسری ,  خفتگان و بیدارمیکنه .. شهید پلارک .. میگن همیشه بوی خوش میده  .. برای  ما که بوی ملکوت و نمی فهمیم بعید نیست لطف لطیف , بوی ناسوت بپراکنه , اونم از وجود کسی که , بله !! .. کافیه به چشماش نگاه کنی اصلا رنگ رخساره خبر میدهد از سردرون 

... همه را بو برده تورا رو

حیف که این چهره ها دارن کمیاب میشن و کیمیا !؟

دلت میخواد آنقدر بمانی تا همه بروند و در صدای سکوت شهدا بیدار بشی ,  اما حیف که این بلیط ساعت 19 میگوید باید گذاشت و گذشت .

واگن 4 قطارتهران - مشهد :

« چون نی به شرح عشق بازی مان دمی بود» ...

 دمی خوش در نور این شمع ها که با نوای سراج آب میشوند و اشک میریزند حسابی ... فقط این انگشتان سوخته میفهمند اشک شمع چقدر جانسوز است ...

این نی عجب شیرین زبانی یاد دارد

تقریر اسرار نهانی یاد دارد

در قصه هایش غصه پنهان بسی هست

در دم دم او عطر تنهای کسی هست ...

با حسنا دمی شعر آلود و تفکر زده و سکوت پیچیده را می نوشیدیم که مسافر کس کرده مقابل,  بهمراه دختر کوچولوی شیرین زبانش ما رو از حس و حال کشوند بیرون ...

خانمی که لیسانس... داشت.. وغمی پنهان وجودش و گرفته بود حسابی , طوری که حوصله صحبت و نداشت اصلا  ...وضعیت ما اما , حالا باعث شده بود حسابی سر کیف بیاد و سفره دلش و برای این ها که از دید او ٬ نسلشون منقرض شده باز کنه ... برا خانمی که همسرش و در یک ارتباط دیگه دیده و سوء ظن به همسر, همه وجودش و گرفته و اونو تا مرز افسردگی داره پیش میبره چی میشه گفت ؟ چه نسخه ای میشه پیچید ؟

اینجا دیگه باید از مطالعات زنان کمک گرفت ...شاید به اندازه سه یا چهار واحد درسی سخنرانی کردیم .. اصلا پروژه نشاط زنان خانه دارمون و نوشتیم .. چه کردیم و چه گفتیم نمیدونم ولی کاری کردیم که همسفرمون به قول خودش بیدارشد و زنده  حسابی ...

یادمه استادی با دبدبه و ژست و پرستیژ, چند وقت پیش فرضیه صادر میکرد گریه و عزاداری و بسیاری از مناسک دینی افسردگی میارن ..

چطور بگیم ..اقا فرضیه شما مردوده ...دلیل پدیدارشناسانه و تحصلی می خوای  , همین وضعیت ها ست دیگه ... آقا !! گریه , اشک , آه,  طرب ناکند , اصلا عیشند,  نوشند,  عمق شادمانی اند ...اصلا ازنظر من ,گریه مورد نظر در فرهنگ ما یک دیالکتیک بزرگه ,  گریه د ر دلش  خنده داره , شادمانی روح و در پی داره , یه نوع دیالکتیک وجودی به قول اگزستانسیالیستها... و به قول استاد دینانی که صحبتهاش بحث دم دم سفرمون بود : آه پژواک .....( بماند برای پستی دیگه )

شبی برای ...!!

تمام نازهایت را امشب به آستانه آسمان ببر ... 

حتما ...