... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

...

گاهی تمام نازها در برخورد با یک نیاز ناز ندیده از خجالت آب می شوند ...

خدایا ! 

 دنیا بس مه ... 

 هوس خود خودت و کردم 

 در قدر تقدیرها خودتو بنو شانم ...  

  بهاشم خود بهانه ام ...

لیلا !! 

خدا ٬ خدا ...

سحر را باید نوشید ...

یک هفته سرکردن با دل ۵۰۰ گیگت٬ باعث می شه همه جا حرف  و جمله و پاراگراف ببینی .. یک روز تنفس هوا و زمین وعالم و ادم هم لازمه .. مخ سوزی رو بی خیال ٬یک روز بیا و فقط ببین حتی کتابخونه  کتاباو کتابخوناو کتابدارو فقط ببین .. 

 

  1. پیرمرد ژولیده کنار خیابون و میبینی که با مهربونی دعوتت میکنه به ترازوی از جنگ برگشته خودش  نمی بینی اش .. د ربرگشت ٬ بازم تعارف میزنه٬ تحت تاثیرتی وی ۴ و برنامه معرفت دلت نمیاد پیرمرد و بی روزی کنی تا روزش دیربشه ..دل ۵۰۰ گیگت و در بهت آمیخته به لبخند پدرانه پیرمرد به ترازوی هم سن و سال اون می سپری .. با کمال ناباوری ۵ کیلو گرم .. انگار گاهی وقتا ترازوها هم یادشون میره دروغ نگن حتی تو رمضون ... شایدم سن وسال بازنشستگی شون  بالارفته درنتیجه قاط میزنند .. خوب شد خودمو به نگاه ترازوی پیرمرد نسپردم وگرنه بی خیال پایان نامه میشدم حسابی .. 
  2. بازهم ببین .. شب میلاد .. افطاری با بربچه های گروه مطالعات زنان صفا میده حسابی .. بازم سعی کن ببینی٬ بجای حروف چهره ببینی .. احساس ببینی .. همون احساسی که قلمبه شده و نیازتو به خواب می بینه ..شب بیداری هاتو میفهمه و با اصرار ازت میخواد بجای کار لختی بیاسایی ٬ بی اعتنا به باز برنامه معرفت و«  من ان گاه بیاسایم که هیچگاه نیاسایم »  اون یک چشم بهم زدنت دو ساعت و در برمیگیره .. قد کشیدن تجزیه تحلیل بچه های گروه .. رشد نگاه نقادانه شون به وجدمیاردت .. انگار کاراین چند ساله داره به ثمر میرسه .. معصومه محو کشف رابطه جنسیت و اخلاق شده .. حسینی سرگرم مقایسه مادری از نگاه اسلام و فمینیسم است نمی دونم موفق خواهد شد تقدس تاریخی مادری رو در فمینیسم هم پیداکنه ...  تو و حسنا هم که نشاط زنان خانه دار مشغولتون کرده ٬‌شاید ازاین طریق این دو خانه فرار تمام عیار دینشون و به خانه داری ادا کنند .. نیت مهمه دیگه ! 
  3. بازهم ببین .. اصلا ببین و بگو .. حرم .. امام رضا .. چراغونی .. تنفس روحانی .. اصلا این فضا ریشه هرچه نهیلیست و می خشکونه باورکن ... 
  4. بازببین .. برای پیاده روی شبانه با مهدیه نوجون باید حسابی پیاده شد از فلسفه از مولوی از حافظ از مطالعات زنان ازسیاست و ... باید پیاده شد تا همچین همراهی رو سوار کرد .. حیفم میاد .. حیفم میاد //همچین فضایی که میتونه روح تو به پرواز در بیاره نوجوان مارو فکر تریپ و پرستیژ مدام تحلیل میبره ..کجایی کی یرکگارد که بیایی  و ببینی چطور مدرنیزاسیون٬ هست بودن انسانی یا انسان انضمامی تو رو داره له میکنه .. مد ٬ مصرف و لذت٬‌ زندگی انسانی ٬ فاتحه مع الاخلاص .. 
  5. بازدیدن ... کودک ۵ - ۶ ساله معصومی که کنارخیابون روی زمین خشک خدا ٬ کنار بند وبساط زن فالگیر خوابش برده .. یک خواب ناز .. میخکوبت میکنه .. برای اولین بار در عمرت یک فال براخودت بگیری بد نیست .. فالگیره روزی اش دیرشده.. لابد دیرشده که روزش تا ساعت دو نصفه شب به طول انجامیده ... مرغ عشق زن فالگیر که پر پروازش نیست فال تو میگیره .. میخوای به رسم تشکر دستی به سرش بکشی و از غصه ای که انگار هستی شو مچاله کرده دربیاری که ترس جاندارانه ات ٬  اجازه دلجویی رو ازت  میگیره ..  بغض مرغ عشق به سادگی دست از سرت برنمی داره ... انسان .. دنیا .. غربت .. غریبی  

ای مرغ چمن ازاین قفس بیرون شو *** فردوس تو را می طلبد مجنون شو  

 

فال حافظ مادوتا هم ازتموم دیدنیهای امروز دیدنی تر یا همون خوندنی تربود .. آنقدر که تاخونه ده بار خوندیم و خندیدیم .. پخش سهیل محمودی و تماشاگه راز شبکه چهار زنده ی  زنده ... 

ای صاحب فال بدان وآگاه باش .. بماند .. حافظ و فال اونهم شد تردیدی بر تردیدهایم .. انسان ٬ازادی ٬ اختیار .. فالگیری ٬ رمالی و... 

بازهم ببین .. سحر .. نسیم سحری .. ابوحمزه .. نوای بگائی .. نه ٬ سحر راباید زندگی کرد ٬سحر را باید نوشید ..!!

مرا آن هست پنهانم آرزوست !

رمضان که میشه همه خدا دارند ... 

رمضان که میشه خدا جلوه گری اش زیاد میشه  ...

رمضان که میشه ولوله خدا در صحن هر دلی بپا میشه  ..

خدای یکی ٬ درنظریه و نظریاتش ٬ آشوب انداخته و مدام درتردد ذهن سنگین بال اون چراغ سبز حضور نشون میده  !

خدای یکی ٬ از وسط ذائقه دنیای اون فریاد میزنه  «این تذهبون »  ... به کجا چنین شتابان ! 

خدای یکی ٬  چوب دستش گرفته جلو خوردن و آشامیدن اونو بگیره  و خودی نشون بده  !

خدای یکی پای تخته سیاه نامه اعمالش ایستاده اسمشو مرتب تو لیست خوبان بنویسه! 

خدای یکی ٬ اما ..  دل برده ازاون چه دل بردنی  !!

تاب خواب و هوش روز میبره این خدا .. 

طرف ٬ با بو ی خدا ٬  با روی خدا ٬  حال میکنه حسابی  !!

دم دمِ تشنگیهاش ٬ سرشار از ساغر وصله  ..

 

مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت  

خرابم میکند هردم فریب چشم جادویت  ..

 

تک تک سلولهاش پر از خداست  ...

 

دزدید ه چون جان می روی 

 اندر میان جان من  

سرو خرامان منی ٬ ای رونق بستان من  

ازلطف تو چو ن جان شدم       و زخویشتن پنهان شدم   

ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من  

 

..خدای  تو ٬ اما ..همون جرعه ایه که عمری در تقلای دستان تقاضایت به کام جونت نرسیده مدام از کفت میره ... 

 تو می مونی و حسرت وصل .. تو می مونی و یک عطش میل می ... تو می مونی و یک وجو د آه و فغان ...  

چون می روی بی من مرو  

ای جان جان بی تن مرو  ..بی تن مرو ..بی تن مرو

خداجونم  !

جرعه ای از خودت .....  

سرشارم ساز ...