... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

؟؟

گفتم: دعا کن آدم شم .

گفت: تو هیچ وقت آدم نمیشی، اگه هم بشی حوا می شی.


فکرکنم باز من گله کردم ازجنسیت زدگی زبان فارسی، اصلا مگه مهمه؟... چه می دونم!؟

ولی خودمونیم با تعریفی که «ترلینگ براگین» ازجنیست زدگی زبانی داره یه خورده آدم حس میکنه همچین هم بی اهمیت نیست. توجه کنید!

«زبانی جنسیت زده است که کاربرد آن تمایزی بی ادبانه، نا مربوط یا ناعادلانه را در میان جنسیت های مختلف به وجود آورده و یا ترویج می نماید.»

(به قول استاد:) دخترک هراتی

سفر:  

ایندفعه قبل حرکت٬ همش یه ساعت برای بستن کوله ام ٬بوسیدن مامان بزرگ٬ تخلیه جیب پدر٬ تحویل لیست کارهای نم گذاشته ام به بقیه و ...  وقت داشتم٬ انقدر ورجه وورجه کردم که پاسپورت زبون بستمو حسابی سیراب کردم ٬ سربازنقطه صفرمرزی گیرداده بود خانم این پاسپورتت شغلش رختشوییه٬ بس که خیسیده بود و مهرو موم هاش همه درهم آمیخته بود گفتم نخیر توکارنقاشی پست مدرنه آقا . 

گذرنامه : 

 صفحات گذرنامه ام کلهم سیاه شده دیگه٬ واسه همین یه نوش رو گرفتم٬‌چقدررفتن دراین صفحات جای میگیره ؟ یا چقدرگنجایش رفتن و بازآمدن دارم ؟ نمی دونم٬ مرغ دلت که یه بام و دوهواهه شد دیگه قرارنجو که امتناع ذاتی داره....  

مرز:  

جهان امروز مرزداره جانم٬‌‌مرزها خیلی حرف دارن٬‌مرزهامی تونن نفس هاتو هم سهمیه بندی کنند٬‌مرزهان که معنی بخش حرکت و سکون تو هستن٬‌گاهی یه لبخند واحد درون یه محدوده عشق می آفرینه و دریه محدوده دیگه نفرت می پراکنه٬‌مرزها بهت هویت می بخشن و ... 

هویت:  

من کیم ؟...

 سوالی به قدمت همه عمرم  

می گن من کارگرم‌٬بدبختم٬‌بقیه شو بهت رفرنس میدم خودت پیداکن٬‌فرهنگ دهخدا رو بردار هرچی مفهوم منفی دیدی سنجاقش کن به نام لیلا٬‌خجالت نکش٬‌حقیقت که نباید خجالت داشته باشه. 

اما من که دنیام رنگ دیگه ای  داره٬‌به قداست پاکی٬‌به لبخندملیح امیرحسین٬‌به شیرینی زانوی مادربعد سلام نمازش٬‌به « یاعلی »‌ همون عادت عادی پدرو پدربزرگ و پدرپدربزرگ و ..  قسم دنیای من، تک رنگ نیست یعنی دنیای هیچ ملیتی تک رنگ نیست٬‌ باورکن عزیز باورکن !

اصلا بیا کمی ازخودم بگم : 

مرزهای من چندنژادی است و تو تنها یک قیافه مردمم را دیدی و بیگانه می دانی 

تو تنها نسل کارگر مرا دیدی از حسابهای نجومی مردمم درآسیا و اروپا و آمریکا خیلی نشنیدی  

تو تنها مرا دیدی که سخت درس میخوانم و البته استعداد خوبی دارم، اگر ازحجم مغزهای پراکنده ای که محافل علمی و صنعتی دنیا را اشغال کرده اند و قلبشان برای سرزمین درد و تپش می تپد برایت بگویم مثل من زارخواهی زد.

سالها کنارتو نفس کشیدم٬‌چون، چونان تو بودم با آدابی یکرنگ و قیافه ای یک شکل و زبانی همزبان٬مرا بامن نشناختی یعنی مراازخویش جدا ندانستی چون بزرگ بودی، خیلی بزرگ ،بزرگتراز دایره مرزها اما دریغ و درد که آن خورده قاچاقچی یا مافیای قاچاق٬ معرف تمامیت من شد برای خیلی ها و هویت اصلی ام را درمحاق برد، آنگونه که برای خودم نیز٬ بعد عمری دوری٬ برگشت به وطن، کابوس شده بود.  

یک روز که خیلی هم عقب نیست من برگشتم، هوای وطن رو استشمام کردم،مردمم را حس کردم و حالیم شد کیم. دانستم قدم به قدم این خاک شاعری نام آور آرمیده است٬ دیدم که هردو ازیک سفره فرهنگی تغذیه می شدیم ،میدانی بعد سه سال رجعت به متن هنوز که هنوزاست همه پیشینیه فرهنگی ام رااحصا نکرده ام .  

کاش سری به سرزمین زخم های کهنه می زدی و من دستت رو می گرفتم می بردم به مهمانی پیرزن اعماق دهات دورافتاده کشورم و تو سلامی میدادی و او بازبان شعرفخیم پارسی به پیشوازت می آمد چه باطراوت و روح بخش.  

راستی به تازگی مستند سازی ایرانی را درمحل کارم ملاقات کردم آمده بود ازکشورم فیلم بسازد گفتم مومن خوب خدا لنز دوربینت بدجورخاکی شده کمی پاکش کن تا رنگهای قشنگ ماراهم ببیند و بنمایاند و او ازطرف دوربینش بهم قول داد مستند سی قسمتیشو رنگی پخش کنه، رنگی رنگی !! 

باتو هرلحظه:

هرروز درمسیر دانشگاه هرات٬ سلام همتون رو به خیل امام زادگان آرمیده دراین خاک و به  خواجه عبدالله انصاری٬ همشهری عزیزم می رسونم. به یاد همه تون درودی به جامی می فرستم. درمرقد گوهرشاد بیگم به جای همتون فاتحه میخونم و ازهمه مهمتربدون استثنا به رسم توقف های خیابانی مقابل حرم امام هشتم درهمه عمرهجرت٬ ازهرخیابانی که می گذرم می ایستم و سلامی به استان حضرت می فرستم - دست خودم نیست همه عمرازکوچه معشوق گذرکردن هواشو درسرت حک میکنه - مرزها شاید تورا درخاک محدود کنند اما هرگز نمی تونن هواتو تنگ کنند. 

خوشحالم: 

 ازاینکه پدر سالها پیش درست دربزنگاه فصل آوارگی، ویزای اروپا رو پاره کرد،دستمو گرفت بجای همه خشکیهای دنیا درزمینی آورد که روح مردمش بلنده !!

تشکر:

بخاطر همه مهمان نوازیهاتون

دعوت:

تشریف بیاورید به خاک ما، هراتی ها خیلی مهمان نوازند امنیت لازم برای پذیرایی وجود داره. اگه هم وقت نکردید یا نشد حتما کابلستان رضا امیرخانی رو بخونید.

آرزویم:

1-      اتحادیه کشورهای آسیایی شکل بگیره طوری که ملاقات ساعتهای حقیقی مون مثل دیدارثانیه های مجازی دیگه نیازی به گذرنامه و ویزا و ... نداشته باشه

2-      کشورهای اسلامی انقدرامن بشن که یه مترو همه شون رو به هم وصل کنه، دراون صورت من ازهرات تا امام رضا فقط یک ساعت یاشایدم کمتر فاصله خواهم داشت .

 

 

ازاول شب درگیرپیداکردن یک پاسخ برای پرسش امیرحسینم، طفلی میون آه و ناله معصومانه اش ازم می پرسید:

خاله پس چرا خدا کمک نمیکنه دردم کم بشه، مگه خدامهربون نیست ؟!

جاری بودن خدا درتجربه زنده یک کودک شش ساله اونم دراین حد برام واقعا تکون دهنده بود. هرچند همیشه حس کردم نگاههای نظری درهمچین مواقعی خیلی ناتوان ترازاین هستند که گرهی رو باز کنند اما برای تسکین قلب کوچک و قشنگ امیرحسین هم که شده تمام توان استدلالی مو بکار بستم تا مجابش کنم درد دراین وادی همون درمانه و اگه درمان میجویی باید تاب درد رو داشته باشی. نمیدونم نتیجه گفتگوی اشک آلود من بود یا فطرت پاک خودش که باعث شد بعد فرو خفتن درد، برای خدا و فرشته های خوبش آرزوی موفقیت کنه .


فراموش کن تا آرام باشی!!

-----------------

خواستم

نشد!!!

قصه ما و داشته هایی که ...

امشب مراسم دانشگاه صمیمی و ملکوتی بود، سخنرانی رو با اینکه شنیدم، نشنیدم، ذهنم درگیربود، یک چرا گوش و هوشمو باخودش برده بود؛ ما امام علی داریم و امام حسین که مظلومیت و خون، شاه بیت حیات زمینی شون برای ما بوده، دو واقعیتی که همیشه احساس و شعورمریدان رو توامان برانگیختند و منشا تاثیرات قابل توجهی درتاریخ حیات ما شدند ما مرتب روایتشان رو می خونیم،آبشخور روایت فتح ما می شوند، درمکتب خون سرخ، شهادت آرمان برترما میشود و ازاینکه درباغ شهادت را ببندند ملول می گردیم، بهشت، هنوز برای ما بهشت است، بارها و بارها بی اعتنابه دهن کجی های دنیای مدرن سرازحریم اهالی بلوک چهاردرمی آوریم و به خود امید میدهیم: درباغ شهادت باز باز است !

اما افسوس که یادمان رفته ما درکنارامام علی (ع)و امام حسین(ع)، امام سجاد (ع) روهم داریم، امام صادق (ع) روهم داریم. امشب به این فکر میکردم این همه که ما صحنه کرب و بلا رو تصویرکردیم، اگه لحظات عروج آسمانی امام سجاد رو به تصویرمی کشیدیم، مطمئنا شکممون اونقدرسیربود که پائولوکوئیلو رو درقد و قواره خودش ببینه و مسحورعرفانهای نوظهور ساندویجی نگردد.

اگر روایت امام صادق(ع) و عطشی که این امام بزرگ برای تربیت شاگردان فهیم داشت به خورد ما داده می شد، به ما تلقین می شد و تصویر، حالا شاید بجای راهروهای تاریک مرحله ترجمه و اصطکاک بوجود آمده ازناحیه مصرف علوم انسانی موجود، این ما بودیم که علم را به چهارسوی دنیا صادرمیکردیم. امشب بارها ذهنمو سرچ کردم تا مناظره ای از مناظرات امام صادق (ع) رو پیداکنم ولی به نتیجه نرسیدم، من حر، حبیب، زهیر و... رو خوب می شناسم، از مرورشان، تمنای آزادگی و ایثار درمن جوانه می زند ولی ازچهارهزارشاگرد امام صادق فقط نامی از هشام بن حکم به گوشم خورده وبس. کاش فصل دانائی حیات اسلامی برامون روایت می شد و ما را در مسیر حقیقت یاری می رساند.