... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

برای خودت افق داشته باش !! 

 

چرا با اینکه حقیقت یکی است آدمها اقلیمهایی  هم افق نیستند  ؟! 

 

منتظر یاری سبز دیگاه شما

برداشت آزاد

 داشتم میامدم کتابخانه صدای علی لهراسبی رو شنیدم که میگفت :

 

تورو از خاطرم برده تب تلخ فراموشی !! 

 

چندین مصداق میتونه « توی » این شعر را معنی کنه ؟ 

مصداق یابی شو میذارم به عهده شما ( شاید اینجوری هم که شده هرمنوتیک و فهم کنم )   

یا علی

ای عشق همه بهانه ازتوست

تاچند وقت پیش وقتی کتابو دستم می گرفتم لشکری از دلمشغولیهای رنگو وارنگ آماده جنگ با تمرکزم می شدند  

قربانی اصلی این هجوم فهم عمیق بود که هر بار زیر خروارها خاک مدفون می شد و با خودش فرصتهامو هم  میبرد. 

 اگه سری به منطقه من من بزنید قبرستان فرصتهای ناکاممو خواهید دید هر وقت گور فرصتی  را با آب توجه مرطوب می کنم بوی پشیمانی هوش از سرم می بره  

بهتره بگم هوش و  به سرم  بر می گردونه  

نتیجه برگشت هوش به خونه، بیداری این سواله که عامل این همه مرگ و میر فرصت های جوانی چیه ؟ چرا عمر مفید فرصتام اینقد کمه ؟

چگونه مثل خیلی از نوابغ میشه فرصتها رو ابدی کرد ویاحتی اونا رو به دیگران هم  بخشید؟!

 بله هیمن زمانی که فلاسفه اون و امری در گذار میدانند می تونه جاویدان بشه همونطور که عمر امثال ابن سینا و ملاصدرا جاودانه شدند

از مرحله پرتتون نکنم و علت و بگم خلاص بشید !

نمی تونم بگم چرا و چگونه ولی با تجربه عشق می شه به جواب رسید . عشق همون نیروئیه که جمعت میکنه اونقد جذابه که اجازه فرار رو به هیچ تیکه ای از وجودت نمیده

خوابیه که با خود همه تورو می بره

 کافیه عاشق فهم درست باشی اونوقت همه  فرصتهات با جذب دراین عشق جاودانه میشن .

چند وقته به شواهدی دست یافتم که اثبات میکنند  

بزرگترین ترس زندگیم تفکر بوده  

دارم تصمیم می گیرم خودمو از این بت پرستی !! ( به قول بیکن ) نجات بدم

رنج سنتی - رنج مدرن !! 

 

هر چه میخواهد دل تنگت بنویس