... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

!!!

طوطیان هند: 

 

« تانمیری٬‌ نرهی  » 

 

------------------------------------ 

رفیق شفیق : چند تا راه هم پیشنهاد می کردی برا خودکشی بد نبود رفیق!! 

  

طوطی بازرگان:  بال بال زدن ... 

گفت که با بال و پری من پرو بالت ندهم  

درهوس بال و پرش بی پرو پرکنده شدم  

 

استادخسروی:  

«فاخلع نعلیک»  (طه،۱۲)

مفسران:مراد از آن ترک تعلقات و سبک شدن می باشد.

تخففوا تلحقوا" سبک باری و سبک بالی شرط وصال می باشد.

زیبای من !‌ 

تو که اینقدر بی احساس نبودی !‌ 

میدونی وقتی یه واژه لطیف حاشیه نشین رو پرتش کنی تو یه متن جنجالی٬ چی بلائی ممکنه سرش بیاد!؟

ماجرای هم اتاقی ...

هم اتاقیم در خوابگاه مدتی میشد خواب نداشت نه میذاشت ما بخوابیم نه خودش می خوابید٬ تامی خوابید آجیرخطرش همه رو ازقعر خواب درمیاورد و منو از اعماق فایل پی فقیدم ٬‌یادش بخیر بعضی وقتا ضربان قلب همه رو تامرز توقف کامل دچار نوسان می کرد ... القصه تاجایی که دکتر روانشناس و روانپزشک و متخصص اعصاب می شناختیم ومی شناختن دوستمونو بردیم ولی فایده ای نکرد که نکرد ....  

بیچاره سمیعه٬ اون شب که از روتختش درطبقه دوم شیرجه زده بود تو اتاق و هی می نالید هیچکی نگفت چته ؟ .. چی شده ؟ هیچ کدوم سراز خواب درنیاوردیم ببینیم بنده خدا چرا اینقدر می ناله چون  فکر میکردیم دوست به قول دوست دیگه مون جن زده ما داره با اجنه مراوده می نماید ... تئوری که همیشه بهش می خندیدیم و باورش نداشتیم.  

 

اما بشنوید ادامه ماجرا رو : 

امروز داخل باکس یاهوی خودم یه نامه از زهرا دریافت کردم که انقلاب کپرنیکی درمن ایجاد کرده٬‌دوست ما ازروی خنده و شوخی یکی ازهمین روزهای گذشته به پیشنهاد پیرزن محله شون رای موافق میده و دست دردست همسایه راهی منزل طالع بین شهر میشه٬‌چی شنیده و چی دیده بماند... همین مقدار مارا بس که زهرا به توصیه طالع بین شهر آیات ابطال سحر رو میخونه و خوب میشه آخه بقول کارشناس مربوطه اجنه تو این مدت باهاش پیمان رفاقت بسته بودن . ... جل الخالق !!!...  

حالا دیگه زهرا بدون هیچ گونه جیغ ودادی میخوابه٬ راحت راحت ٬به اعتراف خود خودش ....   

بااجازه تون جهت دفع ضررمحتمل اصلا درباب این موجودات شریف و بزرگوار اظهار نظر نمیکنم ...

بهانه

 برای پیداکردن جغرافیایی که گنجایش همه بهانه هامو داشته باشه گشتم و گشتم و گشتم تابه خواب پیویستمو بیدارشدم و هی بهانه گرفتم و هی بهانه گرفتم٬ اونقدرکه اهالی آن سامان به جرم زیاده خواهی  تبعیدم کردند به عالم خفتگان چشم چران.

 حالا منم و بهانه هایی که هرشب، درست راس زنگ تنهایی، به کیسه زباله می سپارمشون تامگه پلکهایم به هم بپیوندند و من درکنج رویای خلوتم،  بدورازنق نق مقتضی، مانع های مزاحم، برای خودم٬ «آرمان » شکار کنم٬ دلموارضا ء کنم وسرمو سرافکنده بسازم ...

استادراست می گفت٬ بت ها وقتی هم که نیستند هستند.

که همچون سینه سازم  

دلم تنگه  

دلم تنگه