... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

  • زهرا و سمیعه نفر اول تیراندای و نفردوم بدمینتون شدند ... مبارک باشه ...من همچنان از تکواندو پرت شدم به کتابخانه  
  • چشمام اذیتم میکرد .. ترسیدم برن پشت قاب ته استکانی  ٬‌رفتم دکتر ٬ گفت دیدت حرف نداره ولی نگاهها ت باید سهمیه بندی بشه .. گفتم  دکتر مکافاتش بیشتراز طرح سهمیه بندی بنزینه ٬ من قراره با این سهم نگاه ٬ بشر و فرابشرو مرورکنم .. گفت همون که گفتم .. 

 دارم چشامو تربیت میکنم دست از سماجت تعقیب واژه ها بردارن  .. همش زیر سر این ذهن اکسترناله که تمام نگاهمو دزدیده ...  

فکر کنم تنها راه پیاده روی باشه  و تعقیب ستاره مغربی ! 

  • بعد چند ماه غیبت نابهنگام پنجشنبه عصر رفتم حلقه حکمت ... دکتر کهنسال بود و عالم مثال و لقمه های فلسفه اسلامی ... اولش حس کردم بجای زید استاد ٬ دیز میشنوم .... بهم برخورد .. همه خودمو از چهار گوشه دنیام جمع اوری کردم تا زید و شنیدم ... از این پله ای که ایستاده بودم متین می نمود .. نطقم باز شد فرصت سوال بچه ها رو کش رفتم و تا تونستم ازحسابم و حسابشون برداشت کردم .. قشنگ بود ... شاید شاید دفعه دیگه با یه عصا برم حلقه حکمت .. یه جورایی ناخوشاینده ولی اگه حساب دانسته هام اشباع بشه عصاشو هم می پرستم !!

یه بندگانه

برای خدا  

 

 ممنونم ٬ ممنونم  

از قلم مقدسی  که برای ویرایش من فرستادی ... 

 

دوست دارم  

همین

درکتاب  چیزها و واژگان فوکو می نویسد : 

 

“روزی انسان، هم‌چون نقشی بر شن‌های ساحلی، از جهان محو‌ ‌می‌شود.”
‌کژفهمی این عبارت برای فوکو مشکل‌ساز شد. برخی وی را‌ ‌متهم کردند‌ که از انسان‌گرایی دور شده است.
بحث‌های فوکو در مورد مرگ مولف، به‌رغم جاذبه‌ آن‌ ‌برای برخی نویسندگان و منتقدان ادبی، به معنای کم ارزشی فاعل‌ شناسا و فردیت‌ ‌تعبیر شد. اما منظور فوکو از محو یا ناپدید شدن انسان چیست؟ در دیدگاه فوکویی، انسان امروزی آفریده‌ علوم و‌ ‌داده‌های مدرن است. پزشکی، جامعه شناسی، اقتصاد، سیاست و غیره، همه تعبیر و تعریفی‌ ‌از انسان دارند که تنها برای مدت زمانی مشخص معتبرند، هرگاه که تاریخ مصرف آن‌ها به‌‌ ‌سر آید، باید به کنار نهاده شوند.
‌در درک فوکو از انسان و پدیده‌های تاریخی، تعریفی‌ ‌واحد، ازلی و ابدی وجود ندارد. ساختارهای دانش در هر دوره‌ی تاریخی، نشانگر وحدتی‌ ‌مقطعی است و نه همیشگی.

شاه بیت غزل تپشم !!

دنیای دنیاها , عالم های  مارو , حاشیه نشین کرده  

بچگیها زوردنیام بیشتر بود

نوجوانی , مدام گیرمی کرد به زلف دنیاهای دیگه

هی با مال دوستام عوضش میکردم

وبعد ! 

کافی بود فقط سرمو رو زانوی مادر بزارم

کافی بود او فقط  لب ترکنه و یه « به خدا می سپرمت »  شیرین  بدرقه ام کنه

بدون اینکه آب از آب تکون بخوره  سرازیرمیشدم به متن خودم

ساعتها,  ثانیه ها , گذشت

یه عینک شدم

 که با ماژیک فسفریش افتاده به جون دنیای فلسفه و هنر وعرفان و...

تمام عمر

 فقط یه لاک غلط گیر داشتم

 که  که اونم در بی محلی های فراوونم  خشک خشک شده

ترجیح میدم برجسته سازم  تاحذف

چشم بازکردم دیدم تیکه های فسفری هستم که آواره اند

آواره شدم

خواستم وصله شون بزنم

خیاطی ام تعریفی نداشت !

دوختم و پاره کردم

سوزن عقل دستمو بدجور خونی مالی می کرد

حرص خوردم

اشک ریختم

اشک  متافیزیکی

که چشم مادر پدرهم  نمی دیدشون 

تنها شدم

هست شدم

بنده شدم

بنده آسمون

نیروی دیگه ای رو نمی شناختم

آرومم میکرد

حالا دیگه انس آسمون هوایی م کرده

شبا تحمل دیدن زمین و ندارم

دیشب تا ضریح  فقط ستاره  و ماه  دیدم

بازمین تصادف کردم

ولی ستاره مغربی منو به ضریح رسوند

حرفام خشک شده بودند

یه توده  سکوت

حالا دیگه به دنیای خودم رسیده بودم  

بارون

شبنم

 بوی خاک خیس خرده

می باری

نیست میشی

 ومهیا برای بودنی جدال گونه

جالبه !

بازهم مهر

مهرمهربانی که منو درمتن می ریزه

مهربان مادر

مهربان اسمون

می خوام قلم تقدیرمو بتراشم

پاراگرافهای فسفریمو درمنطق ارسطو بریزم

ارسطوی خودم و دردست بگیرم

همراه با زوار خدا

سعی صفای دل و مروه مرارت عقل بجا آورم

ده بار , ده ها بار

خیلی بیشتراز هاجر

تا برزمین خشک و تکیده  عطشم , زمزم بجوشد

نوری دردل

شاه بیت غزل تپشم !! 

 

لب لعل ای نگار دریغ ازما مدار  

که مهمان توام امشب به یک ساغر شراب

گفت پس شاعریت کو !؟

گفتم درشور او حل شد

گفت پس من چی ؟

گفتم پس او چی ؟

گفت بهانه می بافی

گفتم خیلی وقت پیش « بلی » گفتم

و انوقت که  « بلی » گفتم این بلا به جان خریدم  

گفت دراشتباهی  

گفتم حاصل جمع درست و غلط هایم  

گفت برای همین بیقراری ؟ 

گفتم تاب تیرتشر ندارم

گفت دلت آمد پرشکستی

گفتم قبل ازآن , پرخود چیدم

احساس زمین گیرم را نمی بینی !

گفت بابا تو دیگه کی بودی به خودتم رحم نمی کنی ؟

گفتم :

دردایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

لطف آنچه او اندیشد حکم آنچه او فرماید